دانلود کتاب یاساک از صبا سمیعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اردوان فتوحی بعد از ده سال دوری از خانواده، بعد از اتمام کردن دوره تحصیلی به ایران برمیگردد. با دیدن دختر خونده برادرش جیران …
«گیسو کمند !بابا دخترم شاه پریونه برای خودش… به کَس کَسونش نمیدم به همه گسونش نمیدم!» صدای دلگرم کننده پدرش در ذهنش اکو شد و اشک در چشمان آهویی اش حلقه زد. در دلش زمزمه کرد: «بابا! کجایی ببینی موهای دخترت چقدر بلند و قشنگ شده؟!» به گذشته برگشت؛ زمان کمی که با آن ها گذرانده بود را خوش بود… هرچند کم ولی خوش بود! دلش تکرار زمانی را میخواست که شب ها مادرش زیر گوشش لالایی کردی میخواند و در خواب موهایش را ظریف
و دوست داشتنی میبافت. با رفتارشان احساس اضافی بودن نمیکرد؛ تکه ای از وجودشان بود و انگار برایشان حکم جان تازه ای داشت. بیشتر از همه خودش جای خالی پدر و مادرش را حس میکرد.. دست از افکار آزار دهنده و غمگینش کشید و به سمت لباس هایش رفت پیراهن سرهمی لی با تاپ سفید و نازکی زیرش! حتما اگر خان عمو او را با این لباس میدید، شروع به سرزنش میکرد و خانمی دخترش شهره را که کم مانده بود دخترها هم از اون با او باشند در سرش
میکوبید. بی توجه، شروع به پوشیدن لباسش کرد صدای زنگ خانه پشت سر هم بلند میشد و مهمان ها میآمدند. بعد از پوشیدن لباس هایش آرایش مختصری کرد؛ کتانی های سفید رنگش را به همراه هدیهی امیرعلی به دست گرفت و از اتاق بیرون رفت. در حین پایین رفتن از پله ها کتانی هایش را هم پوشید و موهایش را مرتب کرد. با دیدن جمعیت زیاد مهمان ها یک راست راهش را به سمت آشپزخانه کج کرد. ثریا هنوز در حال چیدن خوراکی ها بود و بی حواس سربرگرداند …