دانلود کتاب مسحور از فائزه فاتحی آوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“مسحور” جدال بین احساس و غرور دو نفر… از یک طرف دختری که جسورانه بزرگترین بحرانش رو از سر میگذرونه و در مقابلش مردی که باعث این بحران بوده، مجنون وار دل میبازه و سعی میکنه با بهونه جبران مافات همون بحران، حرف دلش رو به کرسی بنشونه …
در حالی که فکرش درگیر غیب شدن یهوییه حامده بیحواس سری براش تکون میده و راه میافته سمت جمع دوست هاش به میز که میرسه، با دیدن چهره نگران شراره و مریم میپرسه چیشده؟ شراره پس از نگاهی به همه کوتاه جوابش رو میده -پارسا اومده. -مگه قرار بود نیاد. و خیلی سریع با بیاد آوردن سما اینبار میپرسه: سما کو؟ مریم اشاره به پشت سرش میگه: تو بالکن، پارسا هم رفت دنبالش نمیدونم چی شد که حامد خودش رو بهشون رسوند ما هم نمیخوایم جلب توجه کنیم گفتیم صبر کنیم ببینیم چیشده. -بهار که میفهمه اصرار
سما برای اومدنش دقیقا کمک در همچین موقعیتی بوده خودش رو به بالکن میرسونه. همین که پرده حریر رو کنار میزنه سما رو میبینه که پشت حامد آماده گریه کردن، خیره شده به پارسایی که سر داره تلاش میکنه چیزی رو توضیح بده. بدون معطلی جلو میره و محکم بغلش میکنه: ششش آروم باش من اینجام. سپس تو همون حالت رو به پارسا و حامد ادامه میده: بهتره همین الان تنهامون بگذارید. حامد که وضعیت سما رو میبینه دست پارسا رو میکشه و میگه: بریم پسر فعلا وقتش نیست. لحظه آخر سما نگاه پر از شرمندگی
پارسا رو میبینه و مطمئن میشه چیزی که دیده واقعیت محض بوده نه یک سوتفاهم ساده! با رفتن پسرها بهار سما رو از خودش دور میکنه: ببینمت. -بهار خواهش میکنم بریم. -چشم عزیزم همین الان میریم، خودمم اصلا از این مهمونی خوشم نمیاد بدو خداحافظی کنیم بریم. خداحافظیو توضیح برای بچهها همش به ربع طول میکشه، حامد و امین که تا دم در همراهشون اومده بودن به اصرار بهار برمیگردن داخل و دوتایی میرن سمت پارکینگ ماشین ها. دست سما که انگار حالش زیاد خوب نبود رو میگیره و نرسیده به ردیف پارک …