دانلود کتاب وحشی از علی زیبایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرام، زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم، خیلی زیبا، اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمیکرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده، پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره، اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم، دوست شدیم،پدرش برای من شغل خوبی دست و پا کرد، رشته من وکالت بود و تمام کارهای شرکت افتاد دست من، یک جورهایی قادر مطلق اونجا بودم، اینجا بود که کار من شروع شد، یه جورایی اینجا بود که سیب ممنوعه رو خوردم …
جاويد با خشم گوشی را روی میز بین ورق ها و لیوان پرت کردو نظم میز را به هم ریخت لیوانی شکست. یک جاسیگاری واژگون شد. سه مردی که دور میز نشسته بودند، ورقهایشان را زمین گذاشتند. یکی از مردها پرسید: چی شده؟ صورت جاوید سرخ شده بود دستان لرزانش به سمت لیوانی رفتند و دور آن حلقه شدند. همانطور که لیوان را با تکانهایی عصبی به سمت دهان میبرد گفت: داره میاد اینجا! همان مرد پرسید: کی داره میاد؟ جاوید لیوان را به دهان برد و محتویات آن را یک نفس سر کشید. لیوان را که روی میز گذاشت، دستانش
هنوز میلرزیدند. -همسر قبلیم. سه مردی که دور میز نشسته بودند، بین هم نگاههایی رد و بدل کردند. چشم هایشان گشاد شد. گونه هایشان پر از باد شد و بعد ناگهان شروع کردند به خندیدن. صدای قهقهه سرخوشانه شان در اتاق پیچید جاوید بدون توجه به آنها به دیوار روبروی خود خیره شده بود. دستانش هنوز میلرزیدند. -یک زن داره میاد اینجا و تو نگرانی؟ جاوید گفت: اگه شما هم مثل من میشناختیدش نگران میشدید. نگاه از دیوار روبه رو گرفت: الان از گوشی حبیب من زنگ زد. -از گوشی حبیب؟ سکوت از سیگار نیمه
خاموش داخل زیرسیگاری روی میز باریکی از دود به هوا می رفت. پیچ و تاب میخورد. در خود گره میخورد و در نقطه ای محو میشد. جاوید گفت: معلومه بلایی سر حبیب آورده! مردها با تعجب به هم خیره شدند. -چه بلایی؟ جاوید سر تکان داد و گفت: نمیدونم! یکی از مردها گفت: بیین رفیق… خودت داری میگی یک زن، یک زن مگه چه کار میخواد بکنه؟ تازه اون حبیب و دار و دسته اش از اول بی عرضه بودند. جاوید به آرامی زمزمه کرد احمقی دیگه… احمق… با سر و صدای فراوان از پشت میز برخاست. قبل از اینکه کاملا سرپا بایستد …