دانلود کتاب هوادار حوا از فاطمه زارعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره دختری نازپروده است که نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و …
پشت ماشین که نشستم بی اختیار به یاد ابوقرازه بابا افتادم و خنده ای سر دادم. مسیرم تا کارآگاه دورتر شده بود و مجبور بودم چراغ قرمزهای زیادی رو تحمل کنم درست مثل زندگی که گاهی در نقطهای مکث میکرد و به تو فرصت تامل میداد. زندگی من فعلا بدون چراغ قرمز بود و من باید با فرمان چراغ سبز میرفتم و با جملهی هر چه پیش آید خوش آید اوقاتم را میگذراندم. وقتی وارد کارگاه شدم. از روزهای قبل آرام تر بودم و خودم به جای گندم بالای سر هنرجوها بودم و بهشان رسیدگی میکردم. لبخند به لبم برگشته بود و
آرامش باز در کارگاه من حکفرما شده بود. شاید این آرامش برگشته به وجود من به این خاطر بود که با مشکلی از آن می ترسیدم مواجه شده بودم و به قول سپهر در یک لحظاتی از زندگی مواجه با مشکلات شبیه یک شفابخش عمل میکند یک تماس با طلوع گرفتم و قراری برای فردا گذاشتم تا نقاشیاش را تکمیل کنم او هم با ذوق پذیرفت که فردا بیاید پایان ساعت آموزش بود و بچه ها نقاشیهای نصفه و نیمه شان را کنار گذاشتند و رفتند. گندم با لبخند نگاهی به من کردو گفت: امروز از همیشه بهتر بودی. -آره. هنوز به هیچکس در مورد
اتفاقات مهیج این روزهایم نگفته بودم چون حتی زبان هم از گفتن این همه غافلگیری که طی چند روز در زندگی ام به وجودم آمده بود عاجز بود روح چه معجزهای است توان این را دارد که خودش را با هرشرایطی وقف دهدو دم نزد. صدای مردانهای که باعث وحشت گندم شد من را از افکارم به بیرون پرت کرد. -گندم عوضی! بیا بیرون. متعجب به چشمهای پر از هراس گندم نگاه کردم. -طوری شده؟ از شدت ترس به نفس نفس افتاده بود و کلماتش بریده و شکسته شده بود. صدا.. دا.. داشمه. جلوی در رفتم و او همانجا خشک اش زده بود …