دانلود کتاب همین گوشه از آسمان از لیلا نوروزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نور از شیار پرده افتاده بود پشت پلکهایم. خوابم کال مانده بود. درست مثل چند شب قبل. روی پهلو چرخیدم و چشم باز کردم. صورت مادری با فاصلهی کمی از من روی بالش آرام گرفته بود. چشمهایش بسته بودو لبهایش میلرزید. نفسش بوی ماندگی میداد. بوی دهانی بدون دندان. به کندی روی تشک نشستم. موهایم را روی شانه جمع کردم و چشم دوختم به حرکت کرخت عقربههای ساعت که انگار یک جهان روی شانهشان سنگینی میکرد.
-دیدی راست گفتن قسمت کسیو کس دیگه نمیتونه بخوره؟ دنده را به سختی جا زدم ماشين بابا هم مثل حال و روزمان زنگار گرفته و فرسوده شده بود. هنوز شوق اولین روزی که خریده بودش را به یاد دارم آن بوی تازگی روکش صندلی ها و انعکاس نور از بدنه براقش. آن شوق شیرین و ساده بی تکرار بود. نارین روی صندلی چرخید و لبخندم را شکار کرد. -ببين.. داری میخندی. با تاسف سرم را تکان دادم. -من به حال خجستهی توئه که میخندم. -حال من خجسته است؟
تا حالا که پیش بینی هام درست از آب در اومده. به سختی در جای تنگ و ترش میان دو ماشین پارک کردم نارین کوتاه بیا نبود. جهد کرده بود از این دیدارها یک روایت دراماتیک در بیاورد. به عقب چرخیدم از میان دو صندلی با احتیاط ساک مجسمه هایم را برداشتم. – باشه. تو که راست میگی. نارین به من و آغوشی که مجسمه هایم را در خود گرفته بود لبخند زد. در ماشین را زودتر از من باز کردو حین بیرون رفتن گفت: آفرین دختر خوب یادت باشه همیشه حق با منه. ته دلم لرزید
واقعا حق با نارین بود؟ من هم همین را میخواستم؟ همین بود که مسیرم به اینجا کشیده میشد؟ نارین لب پیاده رو منتظرم ایستاده بود. با مکثی کوتاه از ماشین پیاده شدم من سالها بود که جای تقدیر به اراده معتقد بودم اراده ای که میتوانست بزند زیر همهی قرارهای عاشقانه یا تلفنی که حافظه اش پر از دوستت دارم بود را برای همیشه خاموش کند. به نارین که رسیدم دست انداخت زیر بازویم با شیطنت گفت: کی فکر میکرد روز آخر مسافرتم انقدر هیجان انگیز بشه؟