دانلود کتاب من نامادری سیندرلا نیستم (جلد اول) از بهاره موسوی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سمانه زیبا ارام و مظلوم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور میدهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج میکند تا اینکه همسرش فوت میکند و خانواده اش مجبورش میکنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که قراره سمانه رو فراری بدند.
“سمانه” تماس پدرم را قطع کرده و لیوان کنارم را برداشته و با خشم محکم به کناری پرت کردم و با نفس های عمیقی سعی داشتم تا خودم را آرام کنم ولی متاسفانه هیچ فرقی به حال من نداشت به همین خاطر دوباره گوشی موبایل را برداشتم و با خواهرم تماس گرفتم: _آلو آبجی. دماغم را باصدا بالا کشیدم که ساناز نگران پرسید؟ گریه میکنی آبجی. _سلام، ساناز بابا زنگم زد چی داره میگه که حتما باید برگردم
اهواز و با داداش اون عفریته ازدواج کنم بابا چطور میتونه من و تهدید کنه. ساناز که از حرف های من ناراحت شده بود برای دلگرمی گفت: آبجی بابا رو نبین که چیزی به روت نمیاره خیلی برا تنهائیت ناراحته همش میگه من میدونم میمیرم و این دختر از تنهایی دق میکنه تو اون خونه. میگه درسته با زنم نمیسازن ولی برادر زنش مثل اون نیست تازه خیلی هم برای با تو بودن مشتاقه. چند دستمال کاغذی از
کنارم برداشتم واشک و بینیم رو پاک کردم. _اگر آسمون به زمین برسه زمین برسه به آسمون من زن برادر اون عفریته نمیشم تمام بچگیم رو خراب کرد حالا بیاد جوونیم رو هم خراب کنه کسی که ذاتش بده باشه تا قیام قیامت هم بده به بابا بگو من نمیام دیگه هم در این مورد به من زنگ نزنه بحث ازدواج من و تمام کنه. ساناز که از آبغوره گرفتن من خسته شده بود با کمی تندی گفت: رفتی اونجا بهت خوش گذشته که…