دانلود کتاب قلب سوخته از مریم پیروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثهی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه میسوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانههای صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمیکنه… چون یه حس پدرانه به صدف داره و رفتارهای صدف رو ناشی از وابستگی و جبرانِ محبتش میبینه، در حالی که درون قلبِ خودش برای این موجودِ شیطون چیزهایی هست که خلافشون رو به صدف نشون میده…
هر روز عصر خودم رو توی مغازه با کارم مشغول می کردم پارچه های بیشتری از طرف مشتری هام به دستم می رسید.. خانم خسروی برای پرو اومد و قرار بود تا سه روز دیگه لباس مجلسي سفارشيش رو بهش تحویل بدم… بست نشسته بودم توی مغازه و داشتم گیپور بالای لباس رو می دوختم که کسی از داخل خونه به در شيشه اي مغازه زد. مغازه یه جورایی هم به بیرون اشراف داشت و هم یه در کوچیک شیشه ای داشت
که داخل خونه باز میشد و من میتونستم از داخل خونه هم وارد مغازه بشم. از سایه پشت در هیکل ریز و تپل بیبی رو تشخیص دادم و وقتی در رو باز کردم، اونو پشت در دیدم. نگاهش توی این چند روز کمی آمرانه تر شده بود و کمتر به جونم غر میزد، آروم گفت: اگه کارت تموم شده بیا برو ببین کاوه چیکارت داره!! کاوه؟ چه عجب، بالاخره بعد از چهار روز قهر و سکوت و سرمایی که بینمون برقرار بود اون به حرکتی
از خودش نشون داد و مستقیما با خودم کار داره!! چون این چند روز حرف هاش رو همش به در می گفت تا پنجره بشنوه یا به بیبی میگفت تا به من انتقالشون بده ولى حالا.. -چیکارم داره بیبی؟ شونه ای بالا داد و اخم ریزی کرد: نمی دونم… به من نگفت… بیا برو من اینجام تا برگردی. پس میخواد تنها باهام حرف بزنه، نکنه بیبی رو فرستاده پی نخود سیاه…؟ شایدم بی بی منظوری نداره و من دارم الکی بزرگش میکنم…