دانلود رمان عشق نباتی از باران با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تو کلاس نشسته بود و زل زده بود به یه گوشه و اصلا توجه ای به آقای احمدی و درس چرتش نداشت، فکر اینکه باباش امروز میخواد زنشو بیاره تا باهاشون زندگی کنه اعصابشو داغون کردن بود…امین نوک اتودشو تو پهلوش فرو کرد که باعث شد یهو از کاش بپره.
امین: چته بزغاله تو هپروتی؟؟ سامیار: نکن حوصله ندارم… امین: چته باز؟؟ یعنی مردم دوست دارن منم دوست دارم… نود درصد اوقات خروس جنگی و با همه دعوا داری، ده درصدش هم دوری در حال مرگی… سامیار: خفه بابا… حرف نزنی کسی نمیگه لالی…
در همین حین آقای احمدی گچی به طرف پیشونی امین پرتاب کرد (سامیار شروع کرد به دست زدن) سامیار: آفرین آقای احمدی، آفرین عالی بود… در حد المپیک. شلیک خنده ی بچه های کلاس غرغرهای احمدی رو بیشتر کرد و امین با اخم و دلخوری در حالی که پیشونیشو گرفته بود…