دانلود کتاب شاپرک تنها از پروانه قدیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. بهم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت و معصومیتش داده… روشنا با قلبی شکسته شاهد ازدواج خواهرش با عشقش میشه و دلیل این ازدواج هم معماییه که آرمین و روشنا در پی کشف اون راز هستند….
هشت روز از ازدواج رؤیا و آرمین گذشته بود. هشت روزی که بسان هشت سال بر او گذشت. به فاصله دو روز مشتری برای خانه پیدا شد قولنامه خانه روز قبل نوشته شد و قرار بر این ،شد در عرض یک ماه خانه را تخلیه کنند چند روزی می شد هما و وحید برای پیدا کردن خانه جدید هر روز بیرون میرفتند آن روز هما ضعف عمومی داشت و وحید به تنهایی به دنبال خانه رفت شب دیرتر از همیشه به خانه آمد.
حال خوشی نداشت، رنگش پریده و لب هایش کبود بود نگران حال پدرش بود بند دلش به وجود پدر وصل شده بود خنجری که در پشتش نشسته بود وابستگی اش را به پدر این کوه استوار بیشتر کرد. وحید با چهره ای گرفته، وارد خانه شد و بعد از پاسخ به سلام اهل منزل به سمت اتاق خواب رفت. هما از آشپزخانه سرک کشید و گفت: -از خونه چه خبر؟ وحید بی رمق پاسخ داد: یه مورد دیدم فردا تو و روشنا برید ببینید؛
مورد پسند بود، معاملهش میکنم. هما خداروشکر زیر لب گفت و ظرف ها رو روی میز چید. وحید بدون توجه به میز شام به اتاق خوابش پناه برد. روشنا از نگرانی دست و پایش به لرز افتاد. قلبش او را به سمت پدر کشاند دلش این همه ناخوشی را نمیخواست. عذاب وجدان داشت حس اینکه انتخاب اشتباهش پدر و مادرش را به چنین حال و روزی انداخته، قلبش را خنج می کشید. – بابا منتظر شما بودیم…