دانلود کتاب زخمی سنت از هاله نژاد صاحبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پشت در اتاق نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت. به حدی سرگیجه داشت که گمان میکرد کره زمین از جو خارج شده و دیگر چیزی به نام جاذبه وجود ندارد. پلکهای خشک و خستهاش را روی هم فشرد و سرش را به در چوبی اتاقش تکیه داد. تن همیشه سردش، از همیشه سردتر بود و معده گرسنهاش شدیدا می سوخت. اما ذرهای برایش اهمیت نداشت. آنقدر در این مدت درد روحی کشیده بود که دیگر درد جسم، برایش شوخی بیش نبود…
حال پریماه را میفهمید.هنوز داغ خواهرش سرد نشده که همسرش را هم از دست داده بود. و تلخ تر آن که در اوج طراوت و جوانی بیوه شده بود و طبق رسم مزخرف فامیل کذاییشان، باید مجدد ازدواج می کرد تا حرف و حدیثی پشتش درست نشود. شرایط سختی داشت… ” و او امیدوار بود که به خاطر آرامش روح پریچهرش، بتواند کمکش کند. گلویی صاف کرد و همزمان با روشن کردن کولر ماشین، گفت: من چند ماهه درگیر کارای انتقالیمم،
نهایت یکی دو هفته دیگه برای همیشه میرم تهران. انتخاب با خودته پریماه… خواستی با من بیا. نخواستی هم بمون همینجا. نگاهی به نیم رخ لهراسب انداخت و در جوابش آرام نجوا کرد: چرا ازم خواستگاری کردی؟ مکثی کرد و آرام به سمت پریماه چرخید. _نمی خواستم خواستگاری کنم. _پس چرا؟ بین حرفش پرید و همزمان با به راه انداختن ماشین گفت:اومده بودم کلیدهای باغ و به عمو بدم که شنیدم الیاس قصد داره بعد عده ت عقدت کنه.
امیدوار بودم با وجود تازه داماد بودنش کسی مخالفت کنه اما… نیم نگاهی به چهره رنگ پریده پریماه انداخت و ادامه داد: می دونستم قدرت مخالفت باهاشون رو نداری… نخواستم بیشتر از این روح پریچهر با ناراحتیت در عذاب باشه. در جواب لهراسب سری تکان داد و آرام نشست. نه که حرفی نداشته باشد، داشت. زیاد هم داشت. اما… دیگر حتی توانی در خودش نمی دید. انگار که بعد از ماه ها جنگ مداوم، علاوه بر خستگی جنگ، غم شکست هم…