دانلود کتاب تایگر از هاله نژادصاحبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و اون در تلاش که ثابت کنه بچه از خون اونهاست. تو همین حین محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتی گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادر شوهر نوا به کمکش میاد اما…
ماشین را جلوی در خانه شان پارک کرد و به دو ماشین پارک شده دیگر چشم دوخت. یکی ماشین بهروز و دیگری برای رها … با یادآوری رها، اخمهایش گره خوردند این بازی تا کجا قرار بود ادامه داشته باشد؟ سرش را روی فرمان گذاشت و پلکهایش را محکم بست تا از درد تیر کشیدن شقیقه هایش کاسته شود. هر چند بی فایده بود. شقیقه هایش از عذاب وجدان تیر میکشیدند… و تا زمانی که این بازی ادامه داشت شقیقه هایش خوب نمیشد. دم و بازدم عمیقی کشید و هوای سرد ماشین را به ریههایش هدیه کرد. سپس نگاهی به آسمان
انداخت و برای بار هزارم نالید: خودت یه جوری مهرشو بنداز به دلم خدا نوکرتم. از رو صندلی شاگرد خریدهای درخواستی مادرش را برداشت. همین که کلید انداخت تا در را باز کند در از سمت دیگر باز شد و نگاهش به چهره آرام و لبخند عمیق روی صورت رها افتاد. -سلام پسرخاله به سختی به لبهای خشک شدهاش طرح لبخند دادو در جوابش گفت: سلام جایی میخواستی بری؟ کش چادر دانشجویی اش را جلوتر کشید و همزمان که از جلوی در کنار میرفت با خجالت سرش را پایین انداخت و آرام لب زد: توی حیاط منتظرتون بودم… صدای
ماشینتون و که شنیدم دلم بی تاب شد، نتونستم صبر کنم که شما با کلید درو باز کنین، اومدم به استقبالتون. نگاه از رها و صورت شرمگین اثر داشت تا بیش از این شرمنده احساساتش نشود کاش جایی میان قفسه سینهاش با دیدناش میلرزید.. کاش ذره ای احساس میکرد که این چند هفته ندیدناش، دلتنگ اش شده، کاش ذره ای دوستش داشت… از کنار رها عبور کرد و با دست اشاره کرد تا او هم همراهش طی کند. سپس آرام جواب داد: ممنون ولی هوا سرده سرما میخوری صبر میکردی خودم میومدم. نهایت ابراز علاقهاش همین بود …