دانلود کتاب افسون سردار از مهری هاشمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
افسون دختری متین و معتقده که واسه کمک به دوستش سر قراری میره که زندگیش رو به کل عوض میکنه. اون اطلاع نداره که دوستش کلی پول از مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار خشن ولی آسیب دیده است دزدیده و حالا افسون رو جای خودش واسه تصفیه حساب فرستاده. افسون وارد عمارت میشه و زندگیش به کل تغییر میکنه و مجبور میشه به خاطر اعتقاداتش بجنگه و آزارهای اون مرد با فوبیاهای عجیب و غریب و تحمل کنه و این وسط پِی به رازهایی در مورد کشته شدن خانوادش میبره، اونم زمانی که وجودش سردار مغرور رو افسون کرده و شده نفس کسی که همه بهش انگ میزنن چون از همه زن ها فراریه و فقط با افسون کنار اومده …
با درد شدیدی چشم هام رو باز کردمو آخی گفتم. -درد داری؟ نگاهم سمت صدا چرخید پسر جوونی کنارم رو تخت نشسته بود و با لبخند نگاهم میکرد دست خودم نبود که به محض دیدنش وحشت تموم وجودم رو گرفت و حتی دردم یادم رفت. انگار فهمید چقدر ترسیدم که دست هاش رو بالا برد و خیلی محتاط گفت: نترس، نترس من کاری بهت ندارم اومدم کمکت کنم آروم باش باشه؟ این حرفش چیزی از وحشتم کم نکرد. امکان نداشت تو همین مدت کمی که خوابیدم از اون
عمارت نفرین شده و آدم هاش خلاص شده باشم پس اینم یکی از همون ها بود. کمی خودم رو عقب کشیدم بریده و با صدای به شدت گرفته گفتم: من چیزی نمیدونم… تورو خدا اذيتم نكن. لب هاش بیشتر کش اومد، با لحن مهربونی گفت: گفتم که من کاری بهت ندارم من تقریباً دکترم اومدم تا کمکت کنم باور کن. اخم کردم: تقریباً دکترم یعنی چی؟ اینجا همه انگار یه چیزیشون میشد. انگار فهمید که به عقلش شک کردم پشت گردنش رو خاروند و شرمنده گفت: هنوز دانشجوام
خیلی راه دارم تا دکتر بشم ولی به لطف سردار خان الان یه دکتر تجربی حرفهای هستم. گیج از شنیدن این اسم که واسم آشنا نبود پچ زدم: سردار؟ -آره اون ها رو ولش کن خوبی؟ دست داغون شدهم رو بلند و نگاهی بهش انداختم: خیلی درد داره. -دستت در رفته، چیکار کردی که اون حیوون و انداخته به جونت؟ چشمهام رو واسه لحظهای بستم حتی یادآوریش هم میتونست من رو بکشه. باورم نمیشد که اجازه داد اون حیوون بهم حمله کنه. -وای واقعاً داشت منو میخورد …
افسون دختری متین و معتقده که واسه کمک به دوستش سر قراری میره که زندگیش رو به کل عوض میکنه. اون اطلاع نداره که دوستش کلی پول از مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار خشن ولی آسیب دیده است دزدیده و حالا افسون رو جای خودش واسه تصفیه حساب فرستاده. افسون وارد عمارت میشه و زندگیش به کل تغییر میکنه و مجبور میشه به خاطر اعتقاداتش بجنگه و آزارهای اون مرد با فوبیاهای عجیب و غریب و تحمل کنه و این وسط پِی به رازهایی در مورد کشته شدن خانوادش میبره، اونم زمانی که وجودش سردار مغرور رو افسون کرده و شده نفس کسی که همه بهش انگ میزنن چون از همه زن ها فراریه و فقط با افسون کنار اومده …