دانلود کتاب اسمارتیز از نازنین محمدحسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز و بچه ها سر باباشون میارن که نگم… این وسطا آقا آریا نمیدونه کی دلشو برای ملکه عذابش داده رفته…
من و دینا اسم مامان روگذاشته بودیم مامان بند زن! اشتباه فکر می کنید چون بخاطر بند انداز بودنش نبود که این اسم رو براش انتخاب کردیم و شغل شریف بند اندازی ش هیچ ربطی به این مسئله نداشت. تنها دلیلی که بهش می گفتیم بند زن این بود که تمام وسایل رو تا زمانی که خرد و خاکشیر بشن بند میزد و استفاده می کرد. قبل از اینکه ملاقه به سمت ما پرت بشه و استخونای دینا خرد و خاکشیر بشه.
و منم سیاه و کبود بشم چشمم رو بستم و جیغ کشیدم: -کار پیدا کردم! خونه ساکت شد. توی این دو سه روزی که عین یه حیوون چهارپای زحمت کش دنبال پیدا کردن یه لقمه نون حلال به هر دری زده بودم هیچی نصیبم نشده بود. حق داشتن اگر باور نمی کردن که کار پیدا کرده باشم. همه دنبال سابقه ی کار بودن و منم که خداروشکر هیچی بارم نبود… دروغه اگر بگم کلا هیچ کاری نبود.
برای منی که ماهی پنج میلیون باید به اون نزول خور سیبیلو می دادم حقوق کمتر از وزارت کار جواب نمی داد. مامان هم اگر صبح تا شب بند می انداخت فکر می کنین چقدر تهش میموند توی جیبش؟ نهایتا ماهی دو سه بار یه تیکه گوشت می خوردیم که نمیریم و بقیه ی وعده ها بین دم پختک و سیب زمینی آب پز ده بیست سی چهل میشد تا یکیش به قید قرعه مهمون سفره ی اون شبمون بشه….