دانلود کتاب آمیخته به تعصب از رضوانه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه و مدام شیدا رو که دختری آروم و بی دردسر بود محدود میکنه و این محدودیت ها به حدی میرسه که شیدا طغیان میکنه و…
_شیدا؟؟؟؟شیدا؟؟؟؟ عصبی از صدا زدن های مکرر شاهین کتابم را بستم و راه پذیرایی را در پیش گرفتم. شاهین به دنبال چیزی داشت کشوهای میز تلویزیون را زیر و رو میکرد و با حس حضورم غرولند کنان گفت: -هیچ معلوم هست کجایی؟ یک ساعته دارم صدات میکنم. دهان به دهانش نگذاشتم و قدمی نزدیکش شدم. دنبال چی میگردی؟ در کشو را محکم بسته و با کلافگی از جا برخاست. -اون پوشه آبیه که توش مدارکم رو میذاشتم کجاست؟
هرچی می گردم پیداش نمی کنم. فکری کردم و گفتم: -مگه اون بار نگفتی بزارمش تو کشوی اتاقت که گم نشه؟ حتما همونجاست دیگه. نا امید از راهنمایی ام پوفی کرده و دست به کمر شد. -اونجا هم نیست. لعنتی انگار دود شده رفته تو هوا. صدای باز و بسته شدن درب اتاق بابا آمد و مهلت جواب دادن را از من گرفت. مثل همه ی این سال ها بی توجه به ما که داشتیم نظاره اش می کردیم خميازه ی بلند بالایی کشید و راه سرویس بهداشتی را در پیش گرفت.
گویی اصلا ما برایش وجود نداشتیم و در خانه تنها زندگی می کرد که این چنین بی تفاوت بود. یعنی اگر انسان نبود و احساس گرسنگی و تشنگی و رفع حاجت نداشت همین قدر هم از اتاق بیرون نمی آمد که مبادا لحظه ی چشمش به من و شاهین بیفتد. -هه.ساعت خواب. لبی برای کنایه ی زیر لبی پردرد شاهين به بابا که این موقع ظهر از خواب برخاسته بود کج کردم و در حالی که راهی اتاقم می شدم گفتم: -تو ماشینتم یک نگاهی بنداز…