دانلود رمان گریزلی محبوب من از سارا فروغی زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماجرای بهار دختر دانشجوییه که برادرش بهادر بدلیل ارتکاب قتل متواری شده و خانواده مقتول او را به عنوان خونبس به عقد برادر مقتول در میارن تا برادرش خودشو معرفی کنه. و برادر مقتول کسی نیست جز جهان ایلچی استاد زبان فرانسه ی بهار…
اونشب که یکی از شبهای سرد دیماه بود ،ایلچی از بیرون شام سفارش داد و منکه این اواخر غذای درست و حسابی نخورده بودم تا ته ساندیچمو خوردم و سالادم را هم تموم کردم …پا به پای او … او نگام کرد و پوزخند زد: _با اون احساس غم و اندوهی که داشتی فکر نمی کردم اشتها داشته باشی ! در حالیکه آت آشغالای روی میز را جمع می کردم گفتم: _اون غم و اندوه مال هفته قبل و روز قبل بود …من اون پرونده را بستم و گذاشتم کنار … _عه ؟…خدا کنه …
چون اصلن از دخترای ماتم زده و گریون خوشم نمیاد … خودمم خوشم نمیومد واسه چیزی غصه بخورم و گریه کنم که قرار بود بزودی تموم بشه …بلاخره بهادر دستگیر میشد و می افتاد زندان و منم برمی گشتم خونه… جهان ایلچی هم که قرار نبود به من دست درازی کنه … پس غصه ی چیو باید می خوردم ؟ اونشب تا ساعت یازده روبروش نشستم و در حالیکه اون داشت مطالعه می کرد منم با گوشیم ور می رفتم و پیج اینستامو چک می کردم … سپس از جام بلند شدم که برم بخوابم : _شما اینجا می خوابین ؟
سرش رو تکون داد: _اوهوم … _شب بخیر و بابت شام ممنون _خواهش … به اتاقم رفتم و پس از روبراه کردن رختخواب و لباسم ،لامپ را خاموش کردم و خوابیدم… اما دیدم با سویشرت زیپ دار نمی تونم راحت بخوابم … بلند شدم و در را باز کردم : _می تونم خواهشی بکنم؟ نگام کرد… «یعنی که حرفتو بزن»: _یکی از زیر پوشاتون می دین بپوشم؟ آخه با لباس زیپ دار راحت نیستم چشماشو بعلامت حرص خوردن باز و بسته کرد: _برو یکیشو بردار ولی لطفا بهمشون نریز _چشششششم…