دانلود رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ساغر، دختری قوی و تنها، بیاختیار وسط ماجرای ترور مردی وابسته به نظام قرار میگیره. با رسوندن مرد به بیمارستان، وارد بازیِ پیچیدهای میشه! بازیای که یک سمتش، پسر اون مرد قرار داره که به همین راحتی ساغر رو بیگناه نمیدونه…
خیسی بارون رو روی بازوی چپم، که از سایه بون بیرون مونده بود حس می کردم. نشسته توی فضای باز کافی شاپ، زیر سایه بون هفت رنگش، فرار می کردم از تمام کابوس ها و بی خوابی های این مدت. «نمیگی چته نه؟» صدای نیما بود که زیر گوشم حرف می زد. دست جلو بردم و لیوانم رو برداشتم و به لبم نزدیک کردم. «چیزیم نیست» «هنوز گیر رامینی؟» نبودم. عجیب بود. اما نبودم، از اون شب که رفته بودم برای فراموش همه چیز، دیگه یکبار هم بهش فکر نکرده بودم. «نه» «راست بگو ساغر» پلک زدم.
یه کم یاد گذشته هام کردم. یاد خیلی قدیم تر از رامین. به هم ریختم یه کم. اما چیزی نیست. «میگذره» لبخندی زد. کمرنگ. دست انداخت دور گردنم و سرم رو بوسید. «خیس شدی که ساغر. دیوانهای تو دختر؟» «چی شده؟» صدای آذر بود. نوچی کردم و کمی صندلیام رو جا به جا کردم. «چرا شلوغش می کنی حالا؟ هیچی… یه کم آستینم خیس شده.» نیما چپ چپ نگاهم کرد و نادیا ظرف چیز کیک رو به سمتم کج کرد. «بخور جون بگیری» چونه ای بالا انداختم. «دلم نمیخواد»
آذر چنگال فرو کرد داخل چیپس و پنیرش. «حداقل چیپس و پنیر بخور» دوباره سر بالا انداختم. «ناهار دیر خوردم» دروغ گفتم. ناهار نخورده بودم. اشتها نداشتم. حس خوبی نداشتم. دیشب خواب دیده بودم که ایستادم در دادگاهی و اون مرد، با همون ظاهر خونی و شکمی تیر خورده به من اشاره می کنه و میگه اون من رو زده! بعد دو مرد قوی هیکل، یکی مو بلند با ماسکهای عجیب به صورت کشون کشون من رو می برند و هیچکس صدای جیغ و فریادهام رو نمی شنوه. پلک هام رو روی هم فشردم…