دانلود رمان شوفر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان درباره ی دختری به اسم هانا که با اینکه دختره ولی شیطنت هایی می کنه یه شب تشنه از اتاقش بیرون میاد که با حضور مردی که نمی شناسش نیازهای زنونشو بیدار می کنه و تا مرز جنون می برش از قضا اون مرد از فردای اون روز مهمون خونش میشه و راننده شخصی هانا و هر روز با سوپرایز های از جانب اون همراه می کنه …
يه پيام به مژگان دادم كه به ايران برگشتم! براشون شوک برانگيز بود ولي من نمي تونستم هيچ توضيحي براي اين حال غريب و برگشت ناگهانيم بدم! به هيچكس… فقط دل خودم اشوب بود. فقط من داشتم ديوونه مي شدم. جاي جاي اتاقم… حياط… همه جا! من رو به ياد اون مي انداخت. بابا متوجه تغيير حالم بود و زياد به پر و پاک نمي پيچيد و من تمام روز تو اتاقم روي صندلي مي نشستم و زل ميزدم به حياط. به زور فقط واسه غذا از اتاقم بيرون مي رفتم و با چند تا لبخند الكي مي خواستم دل بابا رو بدست بيارم.
سر ميز نهار بوديم كه لب زدم: بابا؟ – قاشق و چنگال رو كنار بشقاب ها رها كرد: جانم؟ – دستمو زير چونه ام زدم: بنظرت اين خونه براي من و شما زيادي بزرگ نيست؟! بابا واقعا جا خورد. چشماش درشت شد و انگار باورش نمي شد من همچين حرفي زدم. دستاشو تو هم پيچيد و گفت: هانا طوري شده دخترم؟ – بغض به گلوم چنگ انداخت: بعد مرگ مامان ما چرا از اين خونه نرفتيم بابا؟ چرا جايي نرفتيم كه خاطره اش – نباشه؟ بابا دستشو جلو اورد و پنجه هاي يخ زدمو فشرد.
عزيزم خاطره ها تنها دارايي ما از كسايي كه دوسشون داريم هستن! چرا بايد ازش فرار كنيم؟! وقتي همونا ما رو سر پا نگه مي دارن. بعد اين حرف آهي كشيد و من با اشكايي كه كنترل ريختنشون رو از دست داده بودم لب زدم: ولي خفه نميشدي بين اين همه خاطره؟! غرق نميشي و روزي هزار بار كم – نمياري؟ وقتي هر جا نگاه مي كني اونو مي بيني درحالي كه نيست! روزي هزار بار نمي ميري؟! نگاه گرم و نگرانش رو بهم دوخت: خودت انتخاب ميكني با كمک خاطره ها محكم بموني…يا زمين بخوري…