دانلود رمان رویای خونین از Nicki.a با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سنگینی هیکل تنومندی که هرگز ندیده ام، برایم آشناست . نزدیک؛ اما دست نیافتنیست . می توانم حسش کنم، باتمام بدن وجودم…
با قلبی سنگین شده از یادآوری حماقتی که مرا به این نقطه رسانده است، نگاه از تصوریم در آیینه میگیرم و به آشپزخانه میروم. کیسه ی زباله های امروز را بلند میکنم و از در پشتی آشپزخانه بیرون میبرم. وقتی کیسه را درون سطل زباله می گذارم، صدایی در انتهای کوچه حواسم را به خود جلب می کند. کیسه را رها میکنم تا در سطل بیفتد و به انتهای کوچه مینگرم: «کسی اونجاست؟!»
حالا به غیر از صدا، حرکت تند هیبتی را هم میبینم. دستم را روی قلبم مشت میکنم و قدم های آرامم را به انتهای کوچه می کشانم. دوباره میپرسم: «کی اونجاست؟! کی هستی؟!» چشمانم به تاریکی عادت کردهاند و حالا میتوانم هیکل مچاله شده ای را پشت یک سطل زباله ببینم. با نگرانی جلو میروم و رویش خم میشوم. شانه اش را می گیرم و تکانش می دهم: «آقا، شما حالتون خوبه؟! سالمید؟! به کمک نیاز دارید؟! آقا؟»
مرد، آهسته سرش را بلند میکند و نگاه من خیره ی دو چشم کهربایی ای می شوند که با انزجار و تنفر بهم مینگرند. مرد، مرد نیست! او یک گرگینه است. تمام وجودم از ترس یخ میزند و به دندانهای بلندش می نگرم، که توانایی پاره کردن تنم را دارند. از گوشههای دهانش، درست مانند یک سگ هار، بزاق سرازیر شده است و باعث میشود معدهام بهم بپیچد. مرد، نه، گرگینه می غرد: «بوی گند خوش آشام ها رو میدی…»