دانلود رمان رویاهای تاریک از roya13_74 با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه دختر داریم به اسم عسل که هم شیطونه هم عاقل هم مهربون همیشه خواب می بینه تو جنگل داره راه میره که یه پسر زبون دراز و خوشگل میاد بهش گیر میده همش باهم دعوا میکنن تا اینکه عسل راضی میشه با … بره از خواب می پره و ادامه خوابش میشه آرزوش ولی نمیدونه که چه سرنوشتی بعدها در انتظارش نشسته…
ساعت پنج صبح بیدار شدم رفتم پایین، همه هنوز خواب بودن. چایی دم کردم لباس پوشیدم که برم سنگک بخرم تا در ورودی رو باز کردم امید زد رو شونم گفت: کجا خانوم این وقت صبح راه افتادی؟ عسل: صبح بخیر، دارم میرم نون تازه بگیرم برای صبحانه، تا من بیام بقیه رو بیدار کن زود. امید: لازم نکرده بیا برو تو بیدارشون بکن من برم بخرم، این وقت صبح خوب نیست بری تو خیابون هوا تاریکه.
عسل: چشم من رفتم، پیش به سوی بیدار کردن بقیه. امید هم رفت توی حیاط، خب اول از کی شروع کنیم، رفتم پشت در اتاق عمو اینا اول آروم در زدم کسی جواب نداد، یهو پشت هم سه بار کوبیدم به در، صدای پای یکیشون اومد رفتم عقب تا در باز شد. منفجر شدم از خنده، صدام تو کل خونه پیچید که کارم راحت تر شد مامان و بابا عمو اینا بیدار شدن. عمو: عسل قلبم وایستاد آخه این چه کاری بود عمو.
عسل: خب آروم در زدم باز نکردین به من چه!! عمه خودتون الینا رو بیدار می کنید یا من برم. عمه: نه الینا انقدر به خوابش حساسه اگه سر درد بگیره انقد غر میزنه که دیوونمون می کنه. عمو: امید کجاست؟ عسل: فرستادمش نون بخره، راستش من داشتم می رفتم امید نذاشت گفت خودش میره. وقتی حرفم تموم شد عمو زن عمو با هم گفتن : امید رفته نون بخره؟ محاله! همون لحظه صدای امید اومد که گفت…