دانلود رمان آن مادران این دختران از بلقیس سلیمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ثریا تنها سه ماه از بارداریاش گذشته بود که همسرش را از دست داد. با دلی شکسته و دستانی خالی، بار سنگین تنهایی و مسئولیت را به دوش کشید. از روستای گوران به تهران آمد، و با حقوق اندک معلمی، سال ها آنا را بی هیچ پناهی بزرگ کرد. اما حالا که آنا به دختری جوان و سرکشیده می شود، شکاف میانشان هر روز، متوجه تر می شود. آنها حتی در درک ابتداییترین احساسات و خواستههای ناتواناند. ثریا که خود را در بنبستِ مادر بودن میبینند، هر روز بیشتر از قبل به این فکر میکنند که شاید تمام تلاشهایش، تنها کوششی بیثمر بوده است…
بده و دبه را رها می کند دستمال را از دست ثریا میگیرد و میکشد روی چشمش و بلافاصله آن را جلوی چشمش میگیرد و به آن نگاه میکند. ثریا رو برمیگرداند و به مرد پشت سرش میگوید چه بدبختی ای و آرام از صف خارج میشود. به خودش میگوید نمیتوانی خفه خون بگیری و می ایستد در صف آب آشامیدنی پارک زنی کتری استیلی را میگیرد زیر شیر آب آب دم موشی می آید زن مستأصل است. زن پشت سری اش میگوید تا قیام قیامت هم دبه اش پر نمیشود و اشاره میکند به دبه بیست لیتری زن که کنار ستون شیر آب است مرد میانسالی که ریش پرفسوری دارد و ثریا از لحظه ای که آمده چشم از او برنداشته میگوید: «باید زنگ بزنیم شهرداری چند تا تانکر آب بیارن برا ..محله جاهای دیگه که این کارو کرده اند.» ثریا میگوید: «خب، زنگ میزدین مرد میگوید زنگ زده ۱۳۷ و آنها قول داده اند موضوع را پیگیری کنند.
ثریا فکر میکند اگر اکبر زنده بود، حالا به این سن و سال بود و وادارش میکرد ریش پرفسوری بگذارد. به صورت های کشیده و دراز ریش پرفسوری می آید. دو سال پیش که نتوانست چهره اکبر را به یاد بیاورد عکس پرسنلی ریشدارش را قاب کرد گذاشت جلوی قفسه کتاب ها آنا پوزخند زد و گفت: «بیخود دست و پا نزن بذار بره اونجایی که باید بره ثریا گفت: «کجا باید بره؟ آنا :گفت توی سیاهی گفت: «ادای» زن های عاشق رو درنیار چند ماه زندگی مشترک که این حرفا رو نداره ثریا گفت: «خفه شو تو چه میدونی به من چی گذشته.» آنا :گفت ما گذشته.» بر چی زن پشت سری میگوید اگه بچه هام به ثمر نشسته بودن یه ساعت هم توی این خراب شده نمیموندم.» مرد میگوید فرقی نمیکنه هر جا بری همین بساطه.» ثریا میگوید راست میگن خشکسالی داره دمار از روزگار مردم در می آره.
میگن تا چند سال آینده کلی روستا بیسکنه میشه مرد میگوید شدند .خانم اخبار گوش نمیدین؟ حرف از هزاران روستای تخلیه شده است.» ثریا فکر میکند اگر اکبر زنده بود، حالا به جای او توی صف ایستاده بود و احتمالاً با این مرد صحبت می.کرد نمیکرد اکبر اهل حرف زدن با مردم عادی نبود. ثریا از گوران که پا گذاشت توی تهران با خودش عهد کرد در همین شهر جاگیر شود و عطای گوران را به لقایش ببخشد نه این که از گوران و گورانی ها بد دیده باشد، نه کسی به او بدی نکرده بود اما کلاً گوران را جای عقب افتاده ای میدید وقتی سال سوم دبیرستان اولین بار به اردوی دانش آموزی رفت به کسانی که میپرسیدند کجایی است می گفت بافتی ،است آن وقت هنوز گوران شهرستان نشده بود و کسی هم چندان گوران را نمی شناخت با این همه دو دختر دیگر همراهش به همه میگفتند گورانی هستند.
و تأکید میکردند گورانی ها هیچ وجه مشترکی با بافتی ها ندارند و به ثریا میگفتند خجالت نمیکشی میگی بافتی هستی؟ بافت کجا گوران کجا! روزی هم که اکبر از او پرسید کجایی است ثریا نگفت گورانی یا حتی ،بافتی گفت کرمانی است که البته پربیراه هم نگفته بود. کی گوران یا حتی بافت را میشناخت البته اکبر همان روز اول گفت مال رحیم آباد رودسر است که در شرق گیلان واقع شده. ثریا تا آن روز اسم رحیم آباد به گوشش هم نخورده بود با این همه میدانست گیلان یکی از استان های شمالی کشور است که آب و هوایی معتدل دارد و محصول اصلی آن برنج است دو چیزی که ثریا و گورانی ها نداشتند بیبیاش همیشه میگفت: «قدیم ها کی میدونست برنج چی هست از این شب سال نو تا اون شب سال نو بوی برنج و روی برنج رو نمیدیدی البت این مال اونایی بود که دستشون به دهنشون میرسید.