دانلود رمان آرا از فاطمه کاکاوند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرا، دختر هفده ساله که همه خونش رو روی درسش و آیندهاش گذاشت. دختری مصمم که هیچچیز براش مهمتر از رسیدن به هدفش نیست… تا اینکه شاهین وارد میشه. پسری که بیدعوت، اما مصر، خودش رو به دنیای آرا تحمیل میکنه و همهچیز رو تغییر میده…
بعد از مدرسه سعی کردم مقنعمو یکم بهتر کنم آخه با فرم مدرسه میشه خوشگل ب چشم اومد حالم از خودم بهم میخورد ماشین شاهین جلو ترمز کرد و چون سرعتش پایین بود من نترسیدم سریع سوار شدم گفتم +برو برو با آرامش لبخند زد و گفت -الان از کی ترسیدی من فک میکردم باید یک ساعت نازتو بکشم ک سوار شی +جلو در مدرسه میای سراغم خب احتمال داره یکی ب داداشام بگه بیچاره میشم -بستنی میخوری ؟ +نه منو پیاده کن این کنارا -اع گفتم زود سوار شدی انگار چشمت زدم -باهم میریم خونه شهلا +نه نمیشه الان میفهمن من با ماشین تو اومدم -داداشت خونه نیس شهلام در جریانه +یعنی چی شهلا میدنه ؟اصلا چیزی نیس ک بدونن پیاده شد و بستنی گرفت برام بستنی اسکپی خریده بود با سه طعم مختلف ولی واسه خودش قیفی خریده بود +واسه منم قیفی میگرفتی.
-اول که دستم درد نکنه دومم تو قیفی رو چطوری میخوای بلیسی اونم جلوی من +چه ربطی داشت -بهت بعداً نشونش میدم عملی تازه به عمق فاجعه پی بردم نباید اجازه میدادم توی ذهنش منو اینطوری دم دستی تصور کنه و اینکه مغز من بدبخت رو به چالش بکشه +آقا شاهین منو شما مجبوریم همدیگه رو مرتب ببینیم لطفا به خاطر زندگی شهلا و آرمین تمومش کنین من دختر رل زدن و بیرون رفتن با پسرا نیستم لطفا یکی دیگه رو انتخاب کن -نه اونقدر ریلکس نه گفت دوست داشتم بگم نه و کوفت منو رسوند در خونه آرمین اینا و من بدون فوت وقت آیفون رو زدم ب محض وا شدن در رفتم تو و با شهلا احوال پرسی کردیم حالش خیلی بهتر شده بود غذا قورمه سبزی بود -به به وقتی خواهرت کدبانو باشه یعنی اوج خوشبختی شهلا :ایشاله ک زنتم کدبانو باشه -زنم چایی میزنه چینی ها هنوز ب گرد پاش نرسیدن باید ثبت جهانی شه.
بیشعور بود دیگه راه افتادم سمت اتاق تا لباس عوض کنم لباسامو بایه شلوار مام مشکی و یه شومیز راه راه سفید مشکی عوض کردم رفتم بیرون تا ناهار بخرم اونا پشت میز بودن و تقریبا شروع کرده بودن شهلا:آرا داداشت ک همیشه ماموریته تو بیا پیش من ی مدت +نه زن داداش اینجا به مدرسم دوره مرسی تو بیا اونجا مامانم خوشحال میشه شهلا :نه ذوق دارم واسه خونم دوس دارم خونم باشم فقط تنهایی حوصلم سر میره +بچه بیار هر دو خندیدن سرمو بالا گرفتم ک شاهین سرشو کرد توی گوشی بعد از یک دیقه ایی پیام اومد واسم شک نداشتم شاهینه -تو حوصلت سر بره بچه میخوای؟ جوابشو ندادم شاهین بعد ناهار رفت و من موندم و شهلا شهلا خوابید عصر و من درس خوندم فول بودم ولی بیشتر میخوندم همش وسطاش حواسم پرت میشد سمت شاهین کلا خانوادگی مث عمو شهاب بور بودن.
عین خارجیا شهلا کلا شبیه مدلای آمریکاییه یه هفت هشت سالی بود ک از دوران دانشگاه با آرمین رابطه داشت و عاشق هم بودن همش گوشیو چک میکردم ب خودم تشر زدم چته منتظرشی؟؟ روزهای تکراری همچنان ادامه داشتن و من فقط یک ماه برامتحانات فرصت داشتم شاهین هر روز پیام میداد وقت و بی وقت وقتیم جواب پیام نمیدادم زنگ میزد دیگه ول کنم نبود شهلا اینا اومدن خونمون و یه پاکت بزرگ شیرینی خریده بودن همه فهمیدیم ی خبراییه بعد از اینکه گفتن بارداره همه شکه شدیم دیروز یک ماه شده بود ازدواجشون و اونا زود اقدام کرده بودن بعد از تبریک و اسفند دود کردنای مامان ،مامانم زنگ زد ب عمو شهاب تا دعوت کنه واسه شام ک خاله فاطی گفت شما بیاین ما هم بدون هیچ فوت وقتی رفتیم خونشون منم یه مانتو جین ذغالی با شلوار بگ پوشیدم ک آرمان تذکر داد.