دانلود رمان پسر بسیجی دختر قرتی از آذر دالوند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیر علی پسری کاملا مذهبی و پایبند به تمام عقاید مذهبی دریا دختری ازاد و رها واز هر قید و بند مذهبی…
شنل بافت مادر بزرگ رو دورم پیچیدم می خواستم سردی که تک تک سلولهای بدنم رو در بند گرفته از بین ببرم ولی دریغ از زره ای گرما همش سرما بود. بازم مثل همیشه از خودم پرسیدم چرا؟ واقعا چرا؟
بعد از گذشت این همه سال باز هم این سرمای لعنتی باید نفسم رو بگیره؟ با حسرت به برگهای زرد شده ی باغ عزیز خیره شدم هنوز اوایل پاییزه هنوز آونقدرها هم سرد نشده پس چرا من سردمه؟
با انگشت قطره آشکی که آز چشمم جاری شدرو گرفتم – آه دریای بیچاره تو وسط تابستون هم به اون اتفاق لعنتی فکر کنی از سرما می لرزی از سر درماندگی با بغض دادی کشیدم : با صدای دادم عزیز سراسیمه وارد اتاق شد
لعنتی، لعنتی تو من رو نابود کردی دلم برای خودم تنگ شده لعنت بهت لعنت به ناجوانمردیت. -دریا مادر چی شده عزیزم چرا داد میکشی؟ دلم برای پیرزن بیچاره سوخت تا کی می خواست این دیونه بازی های من رو تحمل کنه؟