دانلود رمان مستی از فاطمه کاکاوند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دیاکو، مردی در تلاش برای بازپسگیری اموالش، در جریان این کشمکش دختری را میرباید و سالها او را تحت نظر و در اسارت خود نگه میدارد.
خودتو درشت نبین چون من ریزم اینطوری به نظر میای مچ پامو گرفت و منو کشید که دراز کش شدم روی تخت اومد روم جلو یا عقب چی؟؟ – دياكوب من دست بزنی میکشمت بجون میعاد قسم بلند زد زیر خنده به نظرم ده برابر چهرش جذابتر شد وقتی اینطوری میخندید دلت میخواستی طوری دیگه توی مکان و زمانی دیگع باهاش آشنا بشی اشک توی چشاش جمع شد خدايا . دوباره زد زیر خنده چطوری میخوای بکشی ؟؟؟ بازم خندید خندیدنش دیگه داشت میرفت روی مخم از روم بلندشو نمیتونم نفس بکشم آرنج هاشو ستون کرد و یکم از فاصله گرفت نفس عمیقی کشیدم واقعا تحمل وزنش سخت بود بیا فعلا تو نمیر نمیخواد منو بکشی دمر بخواب میخوام رو گشاد کنم برات دیاکو حق نداری بهم دست بزنی جدی ؟؟؟ چیکار میکنی با ناخنات خط میندازی بهم لباشو اورد جلو ک سرمو کج کردم کم نیورد و لپمو زد.
میکشمت مستی من میکشمت یکم خم شد و به چاقویی که توی پهلوش بود نگاه کرد و از روم کنار رفت معلوم بود داره از درد جون میده ولی دندوناشو روی هم گذاشت و افتاد کنارم روی تخت از زیرش بلند شدم و سریع رفتم سمت کمد لباسشی شلوار از شلوارای دیاکو پوشیدم افتضاح بود دقیقا چهار سایزی بهم بزرگتر بود کمرش دو برابر قد کمرم بود با کمربند بستمش دیاکو داشت نگام میکرد پس بشین و دعا کن این هیولا بمیره ک اگه خوب بشم معنی هیولا رو بهت نشون میدم صدای در ویلا اومد بعدش صدای تند تند بالا اومدن از پله ها مهران بود در اتاق باز بود و اومد تو و محکم کوبید توی سرش و مستقیم رفت سمت دیاکو ////دیا کو خوبی ؟؟؟ برگشت سمت من و محکم زد توی صورتم//// احمق چرا با چاقو زدیش اگه بمیره چی؟ سرمو بلند کردم و محکم هلش دادم عقب چه خوب ک فهمیدم همش نقشه بود.
تو همی آشغالی شبیه این دوستت کنارش زدم که صدای آژیر آمبولانس اومد نگاهی به مهران کردم که با عصبانیت نگاهم میکرد دیاکو لبخندی روی لبش بود انگار مطمعن بود منم بکشه مهران باز طرفشه مثل تمام قتلایی ک کرده و مهران پشتش بوده از اتاق زدم بیرون و رفتم بیرون از حیاط ساعت دو شب بود دکتری که توی آمبولانس بود با دستارش با وسیله ها پیاده شدن و بدو رفتن توی ویلا بچه ها از ویلای پایین اومده بودن محسن با تیشرت و شورت کوتاه و امیرم با رکابی و شلوارک بدو بدو رفتن داخل ویلا قایم شدم پشت دیوار ویلا تا آبا از آسیاب بیفته و منم از خدیجه بخوام برام اسنپ بگیره صدای داد و هوار پسرا میومد بعدش صدای پارس سگا فاتحه خودمو خوندم اینجا همش باغ بود تا کجا میتونستم فرار کنم رفتم جلوی آبولانس و از کابینش بیسیمش رو برداشتم.
ھی کسی اونجا هست من دکتر مستانه نجمم سلام وقتتون بخیر دکتر نجم کدوم بیمارستان کار میکنید این ماشین مال تیم پزشکی ماس شما چطوری بهش دسترسی پیدا کردین خواستم حرف بزنم ک سگ گنده ایی اومد پشت شیشه و پنجه هاشو محکم میزد به شیشه که فک میکردم الانه بشکنه شیشه رو محسن در ماشینو باز کرد و رو به سگه گفت آروم باش دختر پیاده شو سرمو به چپو راست تکون دادم که از یقم گرفت و پیادم کرد و برد سمت ویلا کادر پزشکی بالا بودن و اکسیژن و دم دستگاه به دیا کو وصل کرده بودن مهران اشاره کرد منو از اینجا ببره محسن خم شد و زیرگوشم گفت بخوای یک کلمه حرف بزنی میکشمت میدونستم مقاومت در برابر این مردا بی فایدس دستمو فشار داد که سرمو به معنی باشه تکون دادم بردم اتاق بغلی و انداختم داخل و درو قفل کرد کز کردم.