دانلود کتاب آیین دلبر از آ_پیراسته با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم… برای همین چشم هایمان بنظر زیبا نمی آمد و بدخلقی هایمان روی چشم های کسی جا نداشت، برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند و هیچ کاری برای ثابت کردن دوست داشتن هایشان انجام ندادند، تار موهایمان قافیه شعر و غزل نشد و صدایمان تسکینِ درد هایشان.. ما عشق اول نبودیم؛ وگرنه.. برای دیدنمان لحظه شماری میکردند و برای لمسِ آغوشمان پیش قدم میشدند، تنها نمی ماندیم، یادِ یک نفر خودمان را از یادمان نمیبرد، بغض قورت نمیدادیم…
کیاوش نفسی بیرون داد براش سخت بود. دلش نمی خواست چشم توی چشم سارا حرفی از رحم اجاره ای بزنه بعد از لحظه ای مکث گفت: بذار چراغ رو خاموش کنم دراز بکشیم. هر دومون خسته ایم. من بدبختم که از اون دنیا برگشتم تمام بدنم کوفته شده و درد میکنه. سارا حرفی نزد و با سر تایید کرد کیاوش بعد از تاریکی اتاق روی تخت کنار سارا خزید یه دستش رو زیر سر سارا گذاشت و با دست دیگه اش موهاش رو شروع کرد به نوازش
کردن نفسی گرفت و گفت: خب میدونی چیه نمی دونم دقیقا از کجا شروع کنم و چی بگم که خدایی نکرده برداشت و فکر بدی نکنی. خودم رو به خدا می سپارم امیدوارم تو هم افکار ناجوری به سراغت نیاد. سارا که رفته رفته کنجکاویش داشت بیشتر میشد گفت: -باشه سعی میکنم فقط زودتر بگو تا دق نکردم. چقدر آخه کشش میدی! کیاوش آروم پیشونی سارا رو بوسید و چشمی گفت و ادامه داد: گفتم که مامان باهاش آشنا شده بود و ازش
خوشش اومده بود. همون قضیه مستقل بودن و این حرف ها. منم یه بار از استخر رسوندمشون به یه کافی شاپ. خیلی از تیپ و سر و وضعش خوشم نیومده بود. بعدا مامان بهم گفت ما میتونیم اون کار خوب رو براش جور کنیم. راستش… توی دلش خدا رو صدا میزد و ازش کمک می خواست واقعا گفتن این موضوع سخت بود. می ترسید دل عشقش رو بشکنه. ولی نگفتنش هم دردسر بزرگتری رو همراه داشت. سکوت سارا نشان از انتظارش داشت…