دانلود کتاب دالان آتش از آیلار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گاهی يه اسم، يه عكس، يه آهنگ، میتونه پرتت كنه به ناشناختهترين جای ذهنت. جايی كه حالا آرامگاه صدها «خاطرهی خاموش» شده. خاطراتی كه بدون هياهو، يادآور روزای خاص زندگی هستن و براي بيدار شدن، فقط به يه تلنگر كوچيك احتياج دارن. يه تلنگر كوچيك كه میتونه حاصلش حلقه زدن اشك توی چشم يا افتادن لبخند روی لب باشه. يه وقتا كه اتفاقی اين خاطرهها بيدار میشن…
عصبی و کلافه رفتم اتاقِ کار مخصوص خودمو از رو میز کیفمو برداشتم! خدا لعنتتون کنه،الان باید چیکار کنم؟! بهتر بود برم عمارت مغزم خیلی خسته بودنیاز داشتم به یه استراحت طولانی… مخصوصا امروز روز خیلی خسته کننده ای برام بود.. از اتاق کارم رفتم بیرون و بی توجه به بهرامی از کارخونه زدم بیرون و سوارماشین شدم..! هوف داشتم به این فکر می کردم چطوری باید بدون اریا باشم؟؟ حتی فکر کردن بهش برام عذابه… بدون اریا نمیتونم.. من باوانِ تابش کسی که
همه برای نیم نگاهش حاضرن جون بدن و غرروش زبان زد همه اس ؛ پناه بردم به آریایی که میدونم فقطو فقط بخاطر پول باهامه! البته دست خودمم نیست از سر تنهایی پناه بردم به اریا، همه چی خلاصه نمیشه تو مادیات!! یه وقتایی نیاز داری یکی باشه که دست بکشه رو موهاتو نوازششون کنه تا آروم شی! اما من از این لذت همیشه محروم بودم! توزندیگم کمبود هیچ چیزیو حس نکردم ولی دوتا کمبود حس کردم که برای من بزرگترین حسرت دنیاست! مرگ مادرمو محبت..
چقد غریبم بااین واژه، محبت! چی هست اصلا!؟ چرا توزندگیم هیچ وقت حسش نکردم درسته آدم خوبی نیستم اما بازی کردن بااحساسات دیگرانو دوست نداشتم.. چطوری باید پسررو عاشق خودم می کردم؟! بعد بی رحمانه ولش کنم!! چطوری لعنتی! چقد تظاهر کنم به چیزی که نیستم!! تاکی باید برای بابام زندگی کنم!! چرا نمی تونم راحت باشم، هرروز کابوس. هرروز وحشت از مرگ! نشد یه شب با ارامش سر رو بالشت بزارم چرا!؟ خوب معلومه: چون از فردام میترسم!!