دانلود کتاب تقدیر یک فرشته از نسرین سعادتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کیان رنجبر جراح قلب و پزشکی که اسم و رسم داره و تو همایشات بین المللی هم صاحب اسم و معروف ، تو گذشته و دوره ی جوونیش سعی داشته به دختری تعارض کنه اما موفق نمیشه… حالا سال ها گذشته… دنیز که یه دختره یتیمه همون دختر بوده ، طی اتفاقاتی این دو باهم رو در رو میشن بدون اینکه همو بشناسن….
دخترای این یتیم خونه یاد گرفتن، رو پای خودشون بایستن، هر کی از راه رسید و به چشم به جذامی بهشون نگاه کرد خودشونو نبازن، در عوض بجنگن و جوری برای خواسته شون تلاش کنن که همون آدما برای دوستی یا صحبت باهاشون له له بزنن. به سمت پشت ساختمان رسیدم و با چشم دنبال محدثه و مهسا گشتم، رو نیمکت کنار حوضچه نشسته بودن قدم هامو به سمتشون تند تر کردم و رسیدم بهشون…
بهشون که نزدیک تر شدم دیدم باز عین موش و گربه افتادن به جون هم، اما نمیدونستم بحث سر چیه که صدای محدثه به طرز کاملا واضح الکی، مظلوم، بلند شد: _ مهساا جوونم، پاشو دیگه قربونت بشم پاشو آجی، به جون صغری خانوم همسایه نا ندارم پام درد میکنه، وقت هفته ی قرمزمه، اسهال ميرم آبریزش بینی دارم، شصت پام خورده به در، مو برداشته، پاشو امروز به جای من تو با دنیز بروو …
مهسا- بروگمشو ببینمت عههه… نوبت توئه امروز بری… من اون روز رفتم باهاش، در ضمن تو مگه هفته ی پیش نیومدی به من گفتی یه ماهه بارداری، الان چجوری وقت هفته قرمزته؟؟ با لبخند داشتم به بحث همیشگیشون گوش می دادم که با شنیدن حرف آخر مهسا پقی زدم زیر خنده که حواسشون بهم جلب شد، از پشت محکم کوبیدم پس کله ی محدثه و حین خندیدن گفتم: د آخه اسکول، اینم حرفه تو بهش میگی؟…