دانلود کتاب آن سوی من از مریم اباذری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کیمیا نمی توانست خود را از چنگال توهمات و خیالاتی که مدام در سرش بودند، رها کند و دیگر کم کم داشت مرز میان واقعیت و توهم را گم می کرد و همین ها هم موجب بروز اتفاقاتی در زندگی اش شده بودند…
بعضی وقت ها دلم می خواست با مشت بکوبم در صورتش. شاید هم دلم می خواست یک چاقو بردارم و یک راست فرو کنم در شکمش. نه نه! به نظرم بهتر بود یک راهی پیدا کنم که بتوانم دهان گشادش را ببندم. اصلا چقدر خوب می شد می توانستم با نخ و سوزن دهانش را بدوزم تا خفه شود و دیگر صدایش را نشنوم. مدام در حال تحقیر و توهین بود. خب چرا با من مانده بود اگر دوستم نداشت؟
مگر زورش کرده بودم که هر روز بیاید دنبالم؟ خب نمی آمد… _ چته باز ساکت شدی. _ داشتم فکر می کردم _ باز از اون فکرای چرت و پرت؟! _ تو که نمیدونی راجع به چی دارم فکر میکنم، چرا اینجوری میگی. _ ولش کن اصلا بابا، باید ماشینو ببرم تعمیرگاه، می رسونمت خونه بعدشم خودم میرم. _ خب منم باهات میام اگه میخوای. _ پاشی بیای تعمیرگاه؟ میدونی خوشم نمیادا، صدتا مرد اونجاست.
تو یه دختر چی بگی اون وسط، لازم نکرده. _چشم. لعنتی خوب بلد بود دلم را ببرد. عاشق غیرتی بازی هایش بودم. اصلا بخاطر همین امر و نهی کردن هایش و تعصبات گاه و بی گاهش عاشقش بودم. همیشه مواظبم بود و حواسش به من بود. از من مراقبت می کرد، چیزی که بهش احتیاج داشتم… از ماشین که پیاده شدم، حواسم بود در را آهسته ببندم تا مجبور نشوم دوباره غرهایش را بشنوم….