دانلود کتاب غزل فروش از مدیا خجسته با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرمین سعادت ، نوازنده ی گیتار با استعدادیست که زندگی اش در اثر یک سانحه رانندگی زیر و رو می شود. او برای جبران این اشتباه ،در مسیر اشتباهات بزرگ تری قرار می گیرد تا جایی که برای مقابله با فشارهای مالی با دختری به نام آیه ملاقات میکند. اما همه چیز طبق برنامه ریزی و خواسته ی او پیش نمی رود و او…
غروب ابري بود و هوا داشت كمكم تاريك ميشد. هنوز باورش نميشد كه در اين كافه و مقابلِ او نشسته. كافه اي كه بارها شاهد قرارهاي او و ستايش بود! سردش بود… تنش لرز داشت اما جرات نمي كرد جرعه اي از قهوه ي داخل فنجان بنوشد. مي ترسيد لرزش دست هايش حال دلش را رسوا كند. آرمين داشت صاف و مستقيم نگاهش مي كرد. شايد يكي از مواردي كه اين تصميم را براي او راحت كرده بود مرموزيِ بيش از حد دخترك بود.
آنقدر از زمين و زمان بريده بود كه ديگر هيچ چيز جز آن چك ها و سفته هاي لعنتي برايش مهم نبود. و در اين ميان، تنها راه حلي كه به نظرش مي رسيد دخترِ هاشم بود. افكارش را پس زد و گفت: _پس چرا چيزي نميخوري؟ _ممنون… ميخورم. _ولي قهوه ت سرد شد. داري به چي فكر ميكني؟ آيه نگاه كوتاهي به چشم هايش كرد و سريع سر پايين انداخت. _براي چي اومديم اينجا؟ نميخواين بگين؟
آرمين كمي از قهوه ش نوشيد. _چرا… عجله نكن! _ولي من… بايد برگردم خونه.. يعني.. _به كسي نگفتي واقعا كجا ميري نه؟ آيه متعجب نگاهش كرد. _معلومه كه نه… لطفا شما هم چيزي به كسي نگين! آرمين نيشخندي زد: _از پدر و مادرت ميترسي؟ -مادر من فوت شده.. از كسي هم نميترسم. فقط دوست ندارم سوتفاهمي پيش بياد. آرمين چند لحظه ي كوتاه بي حرف نگاهش كرد….