دانلود کتاب بی خانه تر از باد از بیتا نگهبان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با مرگ امیرحسین، زندگی برای ماهرخ خیلی سخت میشه. اون هم زندگی در کنار خانواده طلوعی با عقاید سفت و سختشون… ماهرخ هیچ وقت نتونسته از خودش و حقش دفاع کنه و همیشه جا مونده اما بالاخره یه جایی این همه سکوت خفه اش می کنهو و دل به دریا می زنه اما بی دفاع و تنها… تا اینکه اشتباهش پای یه کسی رو به زندگی اش باز می کنه و….
برای شادی روح مرحوم تازه از دنیا رفته “من القراء فاتحه الصلوات” صدای نرم مهسا وسط موج صلوات هایی که تا چند قطعه آن طرف تر هم شنیده می شد، گوشم را نوازش داد. مثل نسیم کم جانی وسط هرم گرمای کویر. چمباتمه زد کنارم و دستش که دور شانه ام حلقه شد، از گوشه چشم نگاهم روی لب های سفید پر از ترک ترکش نشست.-پاشو! پاشو عزیزم! بریم یه آب بزن به سرو صورتت.
ببین چطور گله گله عرق نشسته رو پیشونی و پشت لبت! حالت بد میشه ها؟ صدایش لابه لای صوت بلند قرآن و صدای تیز پایه صندلی های بی ریخت آهنی که با بی قیدی هرچه تمام تر روی سنگ قبرهای چسبیده به هم کشیده می شدند، گم شد. پلک هایم را بستم و جواب که ندادم، اندوهگین و مستأصل همانجا کنار دستم روی زمین ولو شد و بی خیال شلوار مارک دارش که یکسره خاکی شده بود.
مثل من تکیه زد به پایه نیمکت. هنوز کامل جاگیر نشده بود که با سر و صدای دو اتوبوس که کنار بلوار در حال پارک کردن بودند، هر دو نگاه مان را به آن سمت برگرداندیم. خودم هم مانده بودم چه کسی این قشون بزرگ از فامیل و آشنایانی که دسته دسته پیاده می شدند و برای فرار از گرمای طاقت فرسا به زیر سایه بان پناه می آوردند را به این سرعت خبردار کرده است. مگر چند ساعت گذشته؟!…