دانلود کتاب آوای دوست داشتن از zahra با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دنیز ملکان دختر داستانمون عاشقه بزن بزنه توی مدرسه همه درس ها رو تجدید بوده و کلی کتک کاری کرده و تا مرز اخراج شدن رفته و برگشته این دختر یه روحیه پسرونه داره ولی خب یه روز یه آقا پسر به شدت تمیز و شیطون سر به راهش می کنه…
با پای راستم به در قرمز رنگ می کوبم نه یکبار و نه دوبار چهار بار میزنم که صدای داد پرنیا بلند میشه. پرنیا: کیه چرا ایطوری در میزنی _منم پری باز کن پختم از گرما. بعد از چند ثانیه در باز میشه و چهره آفتاب سوخته پرنیا ظاهر میشه. پرنیا: وی چته عصبانی دنیز با دست کنارش میزنم و داخل میرم. _ افتاب زده به مغزم قاطی پاتی کردم کیه خونه. پرنیا:هیچکی. مامان اینا نیومدن؟ _نه موندن خونه مامان بزرگت اینا.
از حیاط بزرگ که هیچ درختی نداره رد میشیم و داخل میریم سریع شال و مانتوم رو در آوردم روی زمین پرتاب کردم و جلوی کولر ایستادم _اخیش . بعد از چند دقیقه حضور پرنیا رو کنارم حس میکنم. نگاه میکنم با یه لیوان شربت که اون قالب های یخ توش بودن ایستاده بود سریع لیوان رو از دستش قاپید و یه نفس رفتم بالا وقتی تموم شد مرز ترکیدن بودم لیوان رو دستش دادم و روی مبل دونفره خوابیدم. پرنیا: گرمازده نشی حالا.
_شما چطور اینجا زندگی می کنید. پرنیا: عادت کردیم دیگه حالا چرا اومدی. _حوصلم سر رفت تو چیکار کردی خر زدی. اونم بی حوصله تر از من روی مبل تک نفره نشست پرنیا: نه بابا هرچی خوندم هیچی نفهمیدم نمیدونم برای فردا چه گوهی بخورم. -تو هنوز یه چیزی بارته من بدبخت چی. پرنیا: خب آخه چرا این موقع سال اومدین امتحانت رو می دادی و می اومدی. _ول کن بابا حوصله این چیزا نداشتم…