دانلود رمان بی گناه از گندم. ط با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک هفته ای از رفتن نحس ساغر می گذره … یک هفته ای که به اندازه ی صد سال گذشته… هر روز دارم افسرده تر و مریض تر میشم طوری که وقتی خودم و تو آیینه می بینم نمی شناسم… این روزا بیشتر از همیشه دلم هوای آرتا رو کرده… نمی دونم چرا… ولی خیلی دلتنگشم… با صدای در خونه تند اشکام و پاک می کنم تا آرتین عصبی نشه طبق عادت همیشگیش میاد سمتم و سرم و عمیق می بوسه و میگه…
تندتند رفتم سمت دستشويی دست و صورتم و شستم. بايد خودم و زود مي رسوندم به اون خونه ای که قراربود استخدام بشم. اين آخرين شانسم بود. بعد اين ھمه مدت اين کار و پيدا کردم نبايد از دستش بدم. از دستشويی بيرون ميام تند شلوار جين مشکيم و با يه مانتو ساده مشکی وشال سفيدم و سر مي کنم. وقت آرايش و شونه کردنم ندارم… موھام شده مثل برق گرفته ھا بيخيال وقت نيست، زير شال معلوم نميشه که… از اتاق ميام بيرون. چشمم به خاله مي اوفته: سلام خاله جونی… صبحت بخير خوبی ؟
_سلام خاله جان صبح توام بخير کجا صبحونه نخورده ؟ + بخدا خاله ديرم شده بايد برم واسه مصاحبه دير برسم ممکن قبولم نکنن، بعد کارو از دست ميدم _رزا عزيزم چندبار بگم نيازی نيست بری سرکار؟ ھرچی داريم باھم مي خوريم. نمي خواد خودت و الکی تو دردسر بندازی. +دردسر چيه خاله به اندازه کافی سربارتون بودم بالاخره منم بايد برم دنبال زندگيم. _ اين حرفا چيه رزا تو برام مثل سحری ھيچ فرقی ندارين، بار آخرت باشه اين حرف و مي زنی فھميدی ؟ + چشم خاله جونی ببخشيد قربونت برم.
ميرم جلو و گونش رو مي بوسم … خاله من رفتم کاری نداری؟ _ تو که حرف گوش نميدی داری با کله خودت جلو ميری برو بسلامت… مادر مراقب خودت باش +چشمممم من رفتم خدافظ بعد از خدافظی زود از خونه مي زنم بيرون و تا خيابون اصلی تقريبا مي دوم. به زور یه تاکسی گيرم مياد و آدرس و ميدم به راننده. تا رسيدنم به زندگيم فکر مي کنم، به اينکه چی شد من به اينجا رسيدم… چی شد که الان تو سن 19سالگی بايد برم خدمتکار خونه يه غريبه بشم… چی شد که مامان و بابام من و تنھا گذاشتن…