دانلود رمان تو هنوز اینجایی از مهسا نجف زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری برای این که پدرش رو از ورشکستگی نجات دهد با پدر شوهر آینده اش قرار می گذاره که اگه اون طلب پدرش رو پرداخت کنه در عوض اون با پسرش که به دختره علاقه داره ازدواج کنه ولی دختره هیچ حسی به پسره نداره…
وقتی بهنام از قول دادن به کسی حرف می زد، همه می دانستند که این قول چیزی نیست که به سادگی شکسته شود. به غیر از پدر و مادرش، بعد از چند سال همکاری های کاری که با بابا حسین داشت و این دو سال فامیلی من و مامان شکوه هم با شناختنی که از او پیدا کرده بودیم، می دانستیم که در مورد چه چیزی حرف می زدند. _من سه ماه برای فکر کردن فرصت داشتم.
بارها سعی کردم به موضوع یه جور دیگه نگاه کنم ولی نشد… من الان تصمیمم رو گرفتم و از اونجایی که خودم رو خیلی خوب می شناسم می دونم که هیچ دلیل منطقی و احساسی نمی تونه نظرم رو تغییر بده… پس از همه خصوصا شما مامان، خواهش می کنم فقط گوش کنید. دستم را رها کرد و از داخل جیب پشتی شلوارش کیف پول چرمش را بیرون آورد و باز کرد. نگاهم برای لحظه ای متوجه عکس خودمان شد.
این عکس را خوب به یاد داشتم. زمستان سال گذشته که با بهزاد و منا به توچال رفته بودیم بهزاد از من و بهنام در کنار هم عکس انداخته بود. دست بهنام دور شانه ام حلقه شده بود و هر دو می خندیدیم. نوک بینی من قرمز شده بود و چهره بهنام با آن کلاه بافت قهوه ای رنگ، خنده دار به نظر می رسید. دو برگه مستطیل شکل را از میان پول هایش بیرون کشید و روی میز گذاشت.-فردا برای ساعت ده صبح از محضر وقت گرفتم…