دانلود کتاب پادشاه ماه از هانیه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماهورا شمس، دختری از جنس قدرت، که به دنبال قاتل خواهرش است، آیهان زرنگار، مردی از جنس غرور، به دنبال انتقام از خاندان شمس! دست تقدیر آنها را به هم وصل می کند، ماهی میداند، آیهان می داند و آن دو از سودای عشق خود را به ندانستن می زنند…
“ماهورا” نفس هایم به شماره افتاده بود، لبهایم تکان میخورد اما توان سخن گفتن نداشتم، آیهان سراسیمه بطری آب را مقابلم گرفت و وقتی دید نمی توانم حرکتی انجام دهم خودش آن را مقابل لب هایم قرار داد و موجب شد جرعه ای از آن را بنوشم و نفسم بالا بیاید. نگاه ناباورم را به او دوختم و این دست من بود که بر چهره او فرود آمد. صورتش به چپ متمایل شد و لبخند محوی زد و همین مرا عصبی تر کرد.
از جایم برخواستم و خانه اش را ترک کردم. نگاهی به پیامک رها انداختم که نوشته بود: ماهی لطفا سریع بیا شرکت اینجا قیامته پوف کلافه ای کشیدم و به سمت شرکت رفتم. از محوطه عبور کردم و در جواب سلام ها فقط سر تکان می دادم نه به خاطر غروری که داشتم نه فقط خستگی وجودم را پر کرده بود. به طبقه بالا رفتم و منشی با دیدنم ذوق زده گفت: واااای خانم شمس باورم نمیشه اومدین شرکت.
لبخند محوی زدم و گفتم: رها کجاست. مشکوک خندید و گفت: تو اتاق شما منتظرن. در را باز کردم و با دیدن فرد مقابلم دردهایم دوباره مرور شد و اندکی قلبم آرام! آرام لب زدم: مصی، خودتی دختر؟ اخم تصنعی کرد و گفت: نخیر، روحم اومده بزنه تو سرت بگه معصومه زندست اصلا نیاز نیست نگرانش باشی. گریه و خنده ام قاطی شد و سمتش قدم برداشتم و خود را در آغوشش رها کردم…