دانلود کتاب ناجی از آرام و سارا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی «آرزو» دختری که درست زمانی که قصد داشت با رفتن به دانشگاه خودشو از فضای بسته خونه نجات بده، مجبور به ازدواج اجباری میشه، با پسری که در ظاهر حامی و سالمه اما در باطن راز های زیادی داره، راز هایی که حالا آرزو رو نیازمند یه ناجی واقعی میکنه….
كل آخرهفته حتی یه قدمم از خونه بیرون نرفتم بیشتر وقتمو مشغول تست زدن بودم حوصلم سررفته بود ولی دیگه نمیشد برم پیش میترا. مامان تو اشپزخونه بود صندلیو کشیدم عقب و نشستم مامان نگاهی بهم انداخت و گفت -… یکم از اون اتاقت بیا بیرون غذا بخور دو روز دیگه خواستی شوهر کنی یه ذره گوشت رو تنت باشه همش استخونی کلافه اخمامو توهم کشیدم و گفتم + … حالا کو شوهر مادر من ؟ – هنوز بچه مدرسه ای هستم -… بچه مدرسه ای نیستی یه دختر جوونی
خاستگارای خوبی هم داری آدم عاقل نباید موقعیتای خوبشو ازدست بده… آره مگه چشونه ؟ … هیچی مادر من هیچیشون نیست کلافه تراز قبل بلند شدم و رفتم توحیاط نوید و نادر داشتن باهم توپ بازی می کردن روی پله ها نشستم و به بازیشون نگاه کردم حداقل اینجا مامان توگوشم غرنمیزد. در کوچه باز شد، اقاجون اومد داخل بلند شدم بااخمای درهم گفت: + … چرا انقدر سرتقی؟ آخرم اقاجونتو میکشی با این کارات. هنگ نگاش کردم نکنه اشتباه گرفته !
منتظر واکنشی از من نموند و رفت نشست. مامان اشاره زد برم تو اشپزخونه نشستم روی صندلی. گل ! شیرینی! عروس خانوم !! سرمو بلند کردم با پسره چشم توچشم شدم و سریع رو برگردوندم صداشون واضح نمیومد مامان اومد تواشپزخونه چایی هارو آماده کرد و گفت بیارم صداش کردم آروم گفت -… شانس در خونتو زده آرزو… حاج رضایی تورو برای تک پسرش خاستگاری کرده. رفت بیرون ولی من روی صندلی وا رفتم. مامان صدام کرد دوباره صدام کرد…