دانلود رمان مترسک از مهنوش مهسا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امروز هم مثل روزهای دیگه به سمت شالیزار رفتم.هر روز مهمون صاحب شالیزار بودم اقای مترسک، کنارش نشستم با لبخند بهش سلام کردم اقای مترسک در جوابم لبخندی زد.افتاب اذیتم میکرد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که مترسک به طرفم خم شد و جلوی افتاب رو گرفت.به این مهربونیش لبخندی زدم.
_اقای مترسک حالت چطوره ؟تنها جوابش بهم باز هم لبخند زد.مترسک، نگهبان شالیزار، محل استراحت پرنده های خسته و تنبل و همدم صاحب شالیزار بود.شروع کردم به تعریف کردن حال و روزم و اتفاق هایی که برام افتاده بود. از اینکه چی به من و پدرم گذشته و مترسک با لبخند خودش را تکا،ن میداد تا بفهمم به حرفام گوش میکنه...