دانلود کتاب مات (جلد اول) از فرناز احمدلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها زنی ۲۳ ساله موفق و مستقل که یکبار ازدواج کرده و به دلیل خیانت همسرش جدا شدن. رها عاشق بچست ولی دیگه نمی خواد ازدواج کنه پس تصمیم می گیره بدون ازدواج بچه دارشه. یه شب میره به یه مهمونی و به مدت یه شب صیغه مرد جذابی میشه که حتی اسمشو نمیدونه. رهای خوش شانس همون شب حامله میشه و نقشش میگیره اما نمیدونه آدم اشتباهیو به عنوان پدر بچش انتخاب کرده مردی که همه با شنیدن اسمش لرزه به تنشون میوفته…
گوشی و هندزفری اش را برداشت و بی میل از اتاق بیرون رفت از چشم تو چشم شدن با ساواش واهمه پیدا کرده بود انقدر با حرف هایش او را گرم و سرد کرده بود که دیگر چیزی نمانده بود بشکند در یک جمله او را به اوج می رساند و در جمله بعدی چنان زمین می کوبیدش که له و لورده میشد.ساواش در حالی که ست طوسی رنگ به تن داشت از اتاق برون آمد رها تیپش را رصد کرد و در دل جذاب عوضی نثارش کرد قد بلند و جذابیت بیش از حدش اعتماد
به نفس رها را پایین می آورد با اینکه خودش هم چیزی کم نداشت و قد بلند بود اما در برابر ساواش به قول خودش جوجه بود. ساواش نگاهی به لباس هایش کرد و گفت: از این به بعد لباساش تیره نپوش بچم دلش می گیره. رها چشم هایش را باریک کرد واقعا نمی دانست چه بگوید با حرف هایش آدم را دیوانه می کرد دلش می خواست اول سر او را بعد خودش را که در چنین بدبختی گیر افتاده بود را به دیوار بکوبد نفسش را با خستگی
بیرون داد بدون اینکه جوابش را بدهد از خانه بیرون رفت کتونی هایش را پوشید و منتظر او شد ساواش در را بست دکمه آسانسور را فشرد نیم نگاهی به قیافه تخس رها کرد و لبخند زیر پوستی زد خوشش می آمد حرصش را دربیاورد خیلی بانمک میشد سوار آسانسور شد و منتظر به رها خیره شد رها نیم نگاهی به پله ها کرد و گفت: به نظرت چقد طول میکشه برسم پایین؟؟؟ ساواش نگاهش را دنبال کرد و گفت: تا فردام نمیرسی بیا داخل باید کم کم ترست بریزه…