دانلود کتاب سد سکوت (جلد اول) از رهی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تنها بودم دور از خانواده در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد از او میترسیدم از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم… اما قلب و احساسش را ربودم گریختم… تا زنده شدن گذشته ام آبرویش را برباد ندهد. شکستم… تا دروغ ها و پنهان کاری ام غرورش را له نکند، تا او مجبور به فراموشی باشد اما آمد… فهمید… دید… آبرویی برایم نماند و من فقط سکوت کردم تا محرم حیوان صفتم را نشناسد…
(سارا) با صدای جیغ جیغی که شنیدم و در عالم خواب و بیداری نمی فهمیدم از کجاست بی حواس چرخی روی تخت زدم و سعی کردم از صدا دور شوم که با خالی شدن جای خوابم زمانی متوجه ی اوضاع شدم که از تخت روی زمین پرت شده آخ بلندی گفتم سعی کردم خودم را جمع کنم صدای جیغ و حرف زدن هنوز ادامه داشت با بدنی کوفته از بد خوابیدن و زمین خوردن بلند شدم و بدنم را روی تخت کشیدم.
گوشی تلفن را که روی پیغام گیر بود و جیغ های رها را منتقل می کرد برداشتم و با عصبانیت جوابش را دادم. -مرض… دیوونه روانی چی میخوای سر صبحی… یمیر با این دوستی کردنت الاغ… اه. گوشی را محکم سرجایش کوبیدم و مغموم به تخت خیره شده به فکر خواب از دست رفته ام بودم در همین حال خدا را شکر کردم که موقع خرید تخت پدرم به خاطر بد خوابیدنم تخت بزرگتری گرفته بود… دونفره نبود
ولی از یک نفره بزرگتر بود اگرنه که به خاطر سقوط آزاد هایی که هر شب داشتم جای سالم در بدنم نمیماند با یاد پدر لبخندی روی لبم نشست که با تماس دوباره ی رها حس و حال خوبم کاملا پرید. قبل از اینکه دوباره روی پیغام گیر برود و به بد و بیراه گفتن برسیم گوشی رو برداشتم و طلبکار گفتم: هااا !! چی میگی؟؟ چی زدی؟ -چی؟ – میگم چی زدی؟ _برو بمير … مسخره. _به جون خودت بگو چی زدی که…