دانلود کتاب روزهای غمگین عشق از مژگان مظفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ای روزهای دلتنگ! ای روز های دلگیر! ای روز های سرد پاییزی! ای روز های برگ ریزان! ای روز های اشک و آه! ای روز های تلخ انتظار! ای روز های غمگین عشق! بروید از پس پرده زندگی! تا روشنی عشق برآید!
تبسم در میان انبوه لباس هایش سردرگم مانده بود. همه را از توی کمد بیرون آورده، و روی تخت خوابش ولو کرده بود. هر بار یکی را بلند می کرد و جلو آینه، مقابل صورت خود می گرفت، و بعد به تصویر خود در آن می گفت: نه، این به درد امشب نمی خورد. او هر گاه که به مهمانی می رفت دچار این مشکل می شد که چه لباسی را برای پوشیدن انتخاب کند. با آمدن مادرش به اتاق از آینه فاصله گرفت.
نگاهش را به او دوخت. مادرش به موهای خیس او خیره شد و گفت: «چرا موهایت را خشک نکردی؟ ببین چه آبی از آن می چکد.!» _چشم مامان. همین الان خشک می کنم. دو سه دقیقه بیشتر که وقت نمی برد. _گفتی و من هم باور کردم. این خرمن مو با دو سه دقیقه خشک می شود؟ _ چرا که نه. سشوار را روی حرارت زیاد می گذارم. _طبق معمول گیر کردی که چه بپوشی. درست است؟
_آره. خسته شدم واقعا. نمی دانم کدام لباس برای امشب مناسب است. اگر در انتخاب کمکم کنید ممنون می شوم. _با این وسواسی که تو به خرج می دهی نه تنها من، بلکه هیچ… نمی تواند در این مورد به تو کمک کند. بهتر است سرعت عمل به خرج بدهی. و گرنه مجبور می شوم زودتر از تو بروم. _مامان! دلت می آید دختر مثل دسته گلت را تنها بگذاری؟ مادرش لبخند به لب با عشق به او چشم دوخت و گفت…