دانلود کتاب در پس افسانه ها از بیتا صادقی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان در پس افسانهها _ با پدیدار شدن ماه و غلبهی تاریکی هولناک شب، در یک لحظه، با یک چشم بر هم زدن و یک پیچیدگی، حقایقی در بُعد دیگری از جهان برای وانیا آشکار میشود. دریچهای که به روی عجایب گشوده شده، او را به سمت سرنوشت پرتاب میکند. در پستوهای زندگی، اینبار افسانهها رنگ واقعیت میگیرند و وانیا در دنیایی وراء تصورات ملکهی افسانهها میشود….
-دیگه وقتشه. با چشم هایی که مثل ستاره می درخشید و خشم از توش مثل شعله های آتیش زبونه می کشید به روبه روم نگاه می کردم دیگه پایان کار اون هاس. -حمله! تاریکی و سیاهی از وحشتناکترین خاطرات زندگی منه که با تک تک لحظه های من عجین شده. همیشه و هرجا تو بدترین لحظه های زندگیم حضور داشته و داره؛ اما دیگه وقتشه که ریشه کن بشه. با یه جیغ وحشتناک از خواب پریدم.
دوباره نفسم گرفته بود، هی سرفه می کردم. رنگم پر یده بود و تموم بدنم داشت می لرزید. همونطور نفس نفس می زدم و تلاش می کردم بتونم نفس بکشم که در باز شد و مامان رو دیدم که با دیدن حال من به سرعت پیشم اومد. از کشو سه تا از قرص هام رو برداشت. یکی برای تنظیم کردن ضربان قلبم و دو تا هم برای آروم کردن اعصابم و جلوگیری از حمله های عصبی. مامان: وانی دخترم خوبی؟
دوباره کابوس دیدی عزیزم؟ – بله… مامان خوبم نگران… من نباشید من خو…بم چیز مهمی نیست بازم… کابوس بود. مامان: دخترم چی دیدی که انقدر حالت رو خراب کرده؟ با یادآوری اون کابوس وحشتناک به خودم لرزیدم. هنوز آثار حمله ی عصبی تو وجودم بود و حالم بد بود. این سردردم که داشت می کشتم! -بیخیال مهم نیست. مامان یکم نگاهم کرد و دید که چیزی ازم درنمیاد بیخیال شد…