دانلود کتاب بیگناه از نگار فرزین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمیفهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بیمقدمه؟ آرشی که من میشناختم اهل پرسیدن این نوع سوالها نبود. آرشی که من میشناختم، باید مثل هر شب بعد از این که لباسهایش را در میآورد بدون کلمهای حرف به گوشه تخت میخزید، پشت به من میکرد و تا صبح میخوابید. نه این که جلوی رویم بایستد و سوالی را بپرسد که جواب آن را به خوبی می دانست. هیچ کس به خوبی آرش از میزان عشق و علاقه من به خودش آگاه نبود. پس چرا داشت این سوال را میپرسید؟ …
دو هفته از رسیدن درخواست طلاق به دست خاله لیلا می گذشت و خاله از هیچ کاری برای این که من را از این طلاق منصرف کند دریغ نکرده بود از داد و بیداد و فحش و ناسزا گرفته تا نوازش و نصیحت از تهدید و نفرین گرفته تا وعده و وعید ولی هیچ کدام از این کارها تاثیری بر روی تصمیم من نداشت چرا که من اصلاً تصمیم گیرنده نبودم. این آرش بود که تصمیم گرفته بود من را طلاق بدهد و روی تصمیمش مصر بود خاله نمیدانست همه چیز به خواست و نظر آرش بستگی دارد نه من آرش هم در این بین بازی دوگانهای را شروع کرده بود.
در کنار خاله نقش مرد دردمندی که برای نگه داشتن زندگیش حاضر بود تن به هر کاری بدهد را بازی میکرد و در خلوت به من فشار میآورد که بیشتر و بیشتر رو حرفی که مال خودم نبود پافشاری کنم خاله که به هیچ عنوان نمیتوانست این بی آبرویی را تحمل کند و از فکر این که اسم خودش و پسرش نقل دهان مردم شود دیوانه شده بود. موبایلم را گرفت و من را در خانه حبس کرد. میگفت بعداز بیست سال تازه توانسته از زیر بار ننگی که مادرم درست کرده بیرون بیاید و تحمل یک ننگ دیگر را ندارد. میگفت اجازه نمیدهد با ندانم کاری
آبروی چندین و چند ساله اش را بر باد دهم. آن روز هم با داد و بیداد من و آذین را داخل اتاق انداخت و در را به رویمان قفل کرد و از خانه بیرون رفت. انگار میترسید من هم مثل مادرم فرار کنم و بروم آذین را که از شدت گریه به نفس نفس افتاده بود در آغوش گرفتم و روی تخت نشستم دخترکم عادت به این همه دادو بیداد و سرو صدا نداشت. برعكس من که بیشتر زندگیم در میان دادو بیداد و فحش و تحقیر گذشته بود او تقریباً در محیطی ساکت و امن بزرگ شده بود. من با همه نابلدیم تلاش کرده بودم که آذین زندگی را که من در بچگی …