دانلود کتاب اغیار از هانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….
حرف ها و طعنه های نازلی محمد علی را به جنون رسانده بود. کف دستش را به پیشانی داغ کرده اش کوبید و از ته دل فریاد زد. – من نگاه ناپاک بهت دارم؟ دهنتو ببند. بی بی اینو بنداز بیرون تا اون روی سگم بالا نیومده. نازلی هم صدایش را پس سرش انداخت و مانند خودش فریاد زد: خودم میرم تو زحمت نکش سید! سید را با تمسخر گفت و هیزم در آتش عصبانیت محمد علی انداخت. قدم اول را سمتش برداشت
که بی بی مقابل چشمشان روی زمین افتاد. نازلی وحشت زده جیغ کشید و سید یا خدا گویان روی زمین نشست دست روی صورت یخ کرده ی بی بی گذاشت و پشت سر هم صدایش زد. _بی بی جانم بی بی غلط کردم بی بی چشماتو وا کن بی بی پاشو هر چی بگی نه نمیارم، بی بی جانم تو رو خدا… جوابی از جانب بی بی نگرفت و اشک به چشمش نیشتر زد. بی بی را چون مادرش دوست داشت، اگر اتفاقی برایش
میفتاد… سرش را با شدت تکان داد تا پیش پیش عزای اتفاق های نیفتاده را نگیرد! گوشش را به دهان بی بی چسباند و صدای آرام نفس کشیدنش را که شنید کمی خیالش راحت تر شد. دست و پای خودش را گم کرده بود که صدای نازلی در خانه پیچید. _آقا مادرم بیهوش شده تو رو خدا به دادش برسین… بله بله… یعنی نه… نمیدونم فقط افتاده رو زمین… آدرس، آدرس وای آدرس… نگاهش به محمدعلی افتاد و…