دانلود کتاب آنتریک از سارنا آزادرهی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-کثافت چطور تونستی؟! من دختر خوبی بودم… تو گفتی حواست بهم هست… تو… تو منو بدبخت کردی… حالا جواب بابامو چی بدم آشغال؟! بی توجه به من و گریه هام از روی تخت بلند شد. همونطور از اتاق بیرون رفت و طولی نکشید که برگشت…
با صدای پای کسی گوش تیز کردم. نفسم از ترس رفت. آرمين رو با وحشت هل دادم که چشماش گشاد شدو خواست حرفی بزنه که با یه جهش سمتش پریدم و جفت دستام و روی دهنش گذاشتم. با چشمهای گشاد شده به من که عين تارزان آویزونش بودم نگاه کرد. خواست عقب بره که نذاشتم و بیصدا فقط لب زدم: مامانمه. سرش و تکون داد که دستام و کمی از دهنش دور کردم. دستگیره در اتاقم که بالا و پایین شد اشهدم و خوندم. آرمین دست انداخت دور گردنم و توی گوشم آروم گفت: من میرم پشت پردهی تراست. تیره اس
دیده نمیشم. با فشاری افتاده تایید کردم و صدای مامان بلند شد. -نهال؟! چرا در اتاقت قفله؟! آرمین که پشت پرده رفت دستمال و روی لبم نگه داشتم و قفل درو باز کردم. مامان با لباسهای رسمی جلوم ایستاد. -چرا درو قفل کردی؟! لحنش مشکوک و بد بود که اخم کردم چرا اینطوری میپرسی مامان؟ خوبه خودت نوید و میشناسی که کرم درونش همیشه فعاله و در حال اذیت کردن من. روی تخت نشستم و با ناراحتی حرفام و ادامه دادم: دیدی که با این وضعم حوصلشو نداشتم برای همین درو قفل کردم راحت بخوابم. انگار کمی قانع شده بود.
سرشو تکون داد: خیله خب توام ننه من غریبم بازی در نیار پایین صبحونتو بخور باید بریم جایی. آب دهنمو قورت دادم. کله صبحی مامان حاظرو آماده کدوم قبرستونی میخواست منو ببره؟! _کجا میریم؟! همونطور که از اتاق بیرون می رفت جوابم و داد. _متخصص زنان. انگار با برق خشک کرده بودن. چرا اینطوری میکرد. آرمین که جلوم وایستاد سر بلند کردم با حال زاری گفتم: فهمیده. مطمعنم. آرمین هم توی فکر بود و این از اخمهای درهم و نگاه عمیقش مشخص بود. بفهمه مگه نگفتم با هم همون صیغه رو میکنیم؟! دیگه نتونستم …