دانلود رمان یک شب بارانی بی همه چیز از نیلوفر قنبری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عاشقانهای بی تکرار از دختری به اسم نازار که عاشق پسری ساده و مهربونی به اسم الیاس میشه که زندگیش پر از رازهای مخوفه و خودش بیخبره. همه چیز از یک شب بارونی شروع میشه و در ادامه به یک آسایشگاه روانی میرسه؛ جایی که نازار پرستار پیرزنیه که رازی بزرگ تو سینهش داره که اگر بگه زندگی خیلیها نابود میشه…
کمی چین به بینی انداخت. کمرش داشت می سوخت. دیشب بدجور گرخیده بودی. هورام لب فشرد و زهرخند زد: – قربون تو پسر شجاع! آذین گفت: – الیاس برو تو اتاقت دراز بکش. انگار هنوز درد داری. این طرز نگاه غریب هورام و لحن نرم آذین برایش کمی عجیب بود. گرچه حتی مادر و پسر به خودشان زحمت یک تشکر را نداده بودند. البته که خوب می شناخت این دو موجود را. چند روز که میگذشت باز یادشان می رفت و می شدند همان دشمن های بیست ساله. پس زیاد امیدی به ماندگاری این اوضاع نداشت.
لب زد: – نه باس برم شرکت. دیشب که آتشنشانی اومده بود گفتن یه چیزایی سرجاش نیست و مشکوک می زنه. زنگ زدن پلیس بیاد تحقیق کنه. باید برم ببینم چه خبره. هورام چشم گرد کرد. – یعنی چی الیاس؟ مگه چیزی جز یه خرابی ساده بوده؟ الیاس نگاه عاقل اندرسفیهای به او کرد: – تو به اون کابینی که زیرپامون منفجر شد و جفتمون لب مرگ بودیم میگی ساده؟ در ضمن فعلا که نمی دونم چی شده. بذار برم شرکت پلیس حتما الان اونجاس. هورام فورا سوزن آنژیوکت را از دستش درآورد.
چسب را روی سوراخ روی دستش چسباند و بی توجه به توپ و تشر آذین گفت: – بریم. منم بیام. باید بفهمم کی قصد جون منو کرده. الیاس گفت: – شایدم باز منو. و با این حرفِ الیاس، موجی از دلهره و نگرانی به قلب آذین سرازیر شد. ساعت از پنج عصر گذشته بود و دفتر مدیریت میزبان مامورین پلیس و مامورین آتشنشانی و تعمیرکاران شرکت آسانسوری بود که مسئول نصب و تعمیر آسانسور برج رستا بودند. علاوه بر آن ها مدیر برج، همایون توفیق، الیاس و هورام و چند تن از معاونین شرکت های داخل برج رستا در این جلسه حاضر بودند…