دانلود رمان گیلاس ترش از الناز دادخواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پرنیان قصه دختری بیپروا که درست دو شب مونده به عروسیش، توی یه پارتی مورد تعرض قرار میگیره و عکس و فیلمای رابطهاش تو جشن عروسی بین اون همه آدم پخش میشه…
روبروی آینه نشستم، ابروهام داشت پر میشد و بهم میریخت، صورتم بیرنگ و رو بود. دستی به موهای مشکی رنگم کشیدم، فردا تغییر میکردم شاید دیگه شبیه خودم نبودم. الان شبیه خودم بودم؟ دخترک غمگین پشت آینه شباهتی به فاطمه نداشت، شباهتی به پرنیان هم نداشت. دخترک غمگین چشماش نمیدرخشید، لباش نمیخندید، صورتش ماتم داشت. دخترک دوست داشت به غار تنهاییش پناه ببره و مدت زیادی از عالم و آدم دور باشه. مثل اصحاب کهف به خواب بره و زمانی بیدار بشه که مردم زمونه دیگه این مردم نباشن.
کف دستام نمیدونم از اضطراب و ترس بود یا چیز دیگه اما یخ زده بود. شماره شمیسا روی گوشیم روشن و خاموش میشد، قصد جواب دادن نداشتم. شاید دیگه باید طناب این ارتباط رو میبریدم. بعد از یک هفته میخواستم دستی به صورتم بکشم. آرایش ملایمی کردم و از اتاق بیرون رفتم، سفره افطار رو هنوز جمع نکرده بودن. حسین رو به شکم خوابیده و با گوشی بازی میکرد، زینب هم به پشتی تکیه داده و رمان میخوند. «مامان کجاست؟» «برای آقاجون هندونه برده.» به سمت اتاق آقاجون رفتم.
به پشت در که رسیدم هنوز در نزده بودم که صدای مامان به گوشم رسید. «من میگم یه زنگ به داداشت بزن. شاید اون در جریان باشه.» «داری زیادی بزرگش میکنی حاج خانم. اینا هر شب مثل دوتا مرغ عشق میرن بیرون وقتی برمیگردن من برق چشمای این دخترو میبینم.» مامان کفری گفت: «من دخترمو بهتر میشناسم مرد! این دختر صبح تا شب دراز کشیده رو تخت زل میزنه به سقف. قبلا عین بلبل حرف میزد یا مدام خونه زنعموش بود. افروز میگه سه بار زنگ زدم دعوتش کردم گفته حوصله ندارم…