دانلود رمان مرکز قلب من از sorena با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
و تو یک لبخند زدی… و این عشق آغاز شد. اما می توان در تیره ترین قلب ها هم عشق یافت…
رادمان؛ به منشی گفتم هر وقت سورنا از اتاق اومد بیرون بهش بگه من تو ماشین منتظرشم، تو ماشین نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم سماعی زود جواب دادم. من: چی شد دکتر؟ سماعی: من قول دادم چیزی نگم فقط می تونم بگم که هیچ محدودیتی بینتون نیست و تو می تونی باهاش باشی، فقط تا یادم نرفته هیچوقت بدون اینکه خودش بخواد بهش دست نزن اون دچار فوبیای غیرمعمول ازت شده.
اول اعتمادش رو جلب کن و هیچوقت یادت نره تا خودش نخواسته بهش دست نزن. ناخودآگاه لبخند رو لبم اومد. دکتر سماعی این جمله رو خیلی جدی گفت؛ نمی دونم از سورنا چی شده اما همین که تونسته تشخیص بده سورنا هم منو می خواد کلی جای شکر داره. با دیدن سورنا که سوار ماشین شد گوشی رو تو جیبم گذاشتم. سورنا: چرا نموندی با هم بیایم پایین؟ من: به کاری برام پیش اومد مجبور شدم بیام پایین انجامش بدم.
سورنا: با کی حرف می زدی؟ من: این چه سوالیه؟ سورنا سرشو به شیشه تکیه داد و خسته به جلو نگاه کرد. نمی دونم سماعی چی بهش گفته بود که اینطور غرق فکر بود، نمی تونستم ناراحتیشو ببینم. آروم گفتم: سورنا؟ دکتر چی گفت بهت؟ سورنا: مسیر زندگیمو نشونم داد. کاش حداقل می فهمیدم که چی بینشون رد و بدل شده. جلوی یک رستوران مگه داشتم، سورنا: چرا نگه داشتی؟…