دانلود رمان لغزش دل از مائده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آدر؛ به دود سیگار نگاه کردم آروم پک می زدم به جلو خم شدم دستامو و به هم قفل کردم و گذاشتم رو زانوم به پسر رو به روم نگاه کردم تک خنده ای زدم _تو جاسوسیه من و می کردی؟ _من نمی فهمم چی میگی چرا منو آوردی اینجا هان؟ _عه بهت خوش نگذشت من واقعا شرمنده ام الان ازت پذیرایی می کنم بلند شدم رفتم رو به روش به سیگارم پک دیگه ای زدم و دودشو تو صورتش فوت کردم که شروع کرد به سرفه کردن…
رامیار؛ وارد شیرینی فرو شی شدم و یه راست رفتم سمت صندوق… _خسته نبا شید می خوام کیک تولد سفارش بدم. سری تکون داد… _ممنونم مدلی مد نظرتونه _بله سرش و تکون داد و راهنماییم کرد… سفارش و که دادم از اونجا بیرون اومد … می خواستم حداقل برای آخرین بار یه روز به یاد موندنی رو براش بسازم… رفتم سمت فروشگاه تا وسایل مد نظرم و بخرم… وسایل تزیین با تم پاندا رو خریدم… لبخند تلخی زدم از اینکه روز های آخر پاندا کوچولوم تو بغلمه…
کادوش و که خریدم رفتم تو ما شین وسایل و گذاشتم… شماره آدر رو گرفتم که بعد دو بوق جواب داد… _جانم _بابا کارا ردیفه؟! _آره فردا پرواز دارم میرم ولی کی می خوای بگی چیشده؟ نفسی گرفتم و کلافه دستم و تو موهام فرو کردم… _وقتی از کشور خارج بشی وقتی انقدر دور با شی که حقیقتم بفهمی کاری نتونی انجام بدی. می دونستم از حرفام گیج شده اما الان وقت توضیح نبود پس بدون حرف دیگه ای قطع کردم… تا اومدم ما شین رو روشن کنم موبایلم زنگ خورد… نگاه به صفحه کردم که عکس آرشان روشن خاموش میشد…
نفسی گرفتم که باهاش تند برخورد نکنم… _جانم بابایی صدای غرغراش که بلند شد لبخند از ته دلی زدم… _کجایی؟! ددی امروز جمعس یعنی می تونیم باهم باشیم و تو رفتی بیرو بیا دیگه _عزیزم کار داشتم میام الان اومد دوباره غر بزنه که نزاشتم و با یه خداحافظی تلفن و قطع کردم… می دونستم الان صورتش از حرص قرمز شده و داره پاشو می کوبه زمین… من این پاندا کوچولو رو از بر بودم تمام رفتاراشو از بر بودم… تمام حرکاتشو ذخیره کرده بودم تو قلبم برای روز هایی که نیست برا ی
لحظاتی که ندارمش…