دانلود رمان سقوط از دلان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان در مورد زندگی دختری به اسم نبات هستش که طراح زمینه مبلمانه بعد از 5.6سال از کانادا به ایران بر می گرده و مشغول کار توی شرکت عشق سابقش میشه نبات سعی داره آتیش عشق قدیمی خودش رو روشن کنه اما عشق امیرصدرا زیر بار کینه خفه شده کینه ی اینکه چرا نبات سالها قبل بی دلیل اونو ول کرده؟و اینکه حالا بخاطر چی برگشته؟
خستم و چشم میچرخونم به شب خفه ی شهر تهران و میخوام حواسم رو پرت کنم. ساعت از نیمه شب گذشته اما بازم شهر شلوغه ،نگاهم قفل میشه روی بیلبورد های بزرگ و کوچیک سطح شهر و اسمی که انگار تموم شهر فریاد میزنن : “عقیق سبز “ چشمام رو میبندم و نفس عمیقی میکشم. من حالم خوبه !حتی اگر بازم دارم دروغ میگم… با رسیدن به مقصد کرایه رو حساب میکنم و به رفتن تاکسی چشم میدوزم که از جلوی دیدم محو میشه! بدنم حسابی کوفته اس و ماهیچه هام خستگی رو فریاد میزنن.
دسته ی چمدونم رو می گیرم و به همراه خودم می کشم و وارد لابی میشم. نگهبان لابی با دیدنم به سمتم میاد. _بفرمایید خانوم! امرتون؟ با خستگی نگاهش می کنم. _مددیان هستم، واحد ۲۰ نمی ذاره حرفم رو کامل کنم که با احترام جلو میاد: _سلام خانوم مددیان! عذرمیخوام که به جا نیاوردمتون. گفته بودن که تشریف میارید. بدون حرف اضافه ایی به سمت پیشخوان میره و از مردی که حواسش به تلوزیونه کارت رو می گیره و به سمتم میاد با برداشتن چمدونم تا رسیدن جلوی در خونه همراهی ام می کنه.
با باز شدن در کارت رو به سمتم می گیره و میگه : _بفرمایید !هر امری بود بنده در خدمتم . فقط سری تکون میدم و وارد خونه میشم و در رو می بندم. اونقدر خستم که دید زدن خونه رو به بعد موکول می کنم و خودم رو به اتاق می رسونم و با دیدن تخت روش ولو میشم و در حالی تصور بیلبورد ها از جلوی چشمام کنار نمیره غرق خواب میشم. موهای خیسم رو با سشوار خشک می کنم و به سمت آشپزخونه میرم و در یخچال رو باز میکنم از بین یخچال تکمیل رو به روم پاکت آب پرتقال و ظرف عسل رو بیرون می کشم و…