دانلود رمان زیبای شرقی من از فائزه با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که دزدیده میشه و برده میشه به سعودی اونجا فروخته میشه به یک اقا پسر پولدار غربی. دختری که مرگ خانوادهاش رو به چشم دیده و حالا مجبوره تو کشور غریب زندگی کنه…
(شخص ناشناس)؛
توی اتاق قدم می زدم. دو هفته گذشته هنوز نتونستم هیچ غلطی بکنم. چند نفر و فرستام توی کارخونه بارُن که توی کارای اداریش دست ببرن؛ ولی در مورد گلاریا هنوز نتونستم کاری بکنم. از دست خودم بدجور عصبانی بودم. روی تخت نشستم و سرمو گرفتم بین دستام. لعنت به این بارُن ، لعنت به خودش و خانواده اش، که باعث و بانی تمام بدبختی های من بودند. روی تخت دراز کشیده بودم که زنگ خونه رو زدن . درو که باز کردم گلاریا اومد داخل. خیلی ناراحت و گرفته بود.
روی مبل نشست منم رو به روش نشستم و گفتم: _چی شده دوباره؟ سرشو انداخت پایین و گفت: این دو هفته ای که گذشت شاهد ذره ذره آب شدن بارُن بودم لئو من .
داغونش کردم هیچ وقت خودمو نمی بخشم. اینو گفت و زد زیر گریه. با لحن دلجویانه ای گفتم: _خودتو چرا عذاب میدی اصلا تقصیر تو نبوده همش تقصیر اون دخترس
… اسمش چی بود؟ گلاریا: _رُزا… آهانی گفتم و ادامه دادم: _اگه رُزا نبود این اتفاق می افتاد؟ گلاریا: آره واقعا همش تقصیر رُزاست. بارُن و دیوونه کرده…
صبح میره شرکت شب میاد ، صبحانه و شام و تو اتاقش می خوره ، تازگی ها هم یه تصویر کشیده و زده به دیوار رو به روی تختش و مثل دیوونه ها بهش خیره میشه. با همون لباس هایی که از شرکت میاد می خوابه صبح با همون لباس های چروک شده دوباره میره کارخونه…. یکبار هم که بهش گفتم، گفت: _مهم نیست. سعی کردم لحنم آروم باشه: بیا به حرف من گوش کن تنها راه خلاصی تو و راحتی بارُن نبودن رُزاست واسه من فرقی نداره برای خودت میگم… گلاریا: _خوب چه جوری؟ از جام بلند شدم…