دانلود رمان روزهای مسموم از هاله صاحبی نژاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که حالا همه به چشم یک زن خطاکار نگاهش میکنند. من حناام،با بچهای نُه ماهه در رحمم.من حناام که خواستم برای جبران ورشکستگی عمویم، رحمم را به سارا و همسرش اجاره دهم. اما از کجا باید میدانستم که سارا… حالا من ماندهام و او با چشمهایی نقرهای و طفلی از او که در من رشد میکند. اویی که نه کودکش را میخواهد و نه…دلباخته ام. اشتباهی ترین عشقی که گریبانم را گرفته…
کیفم و رو ی شونه ام گذاشتم و پیاده شد م . خودم و تو ی آسانسور انداختم و به صورتم خیره شدم. سرخی چشم هام بیش از هر چیز ی تو ی ذوق می زد. و قطعا از دور داد می زد که حنای فلک زده کل راه و اشک ریخته. نگاهی به محتوای داخل کیفم انداختم. رژ لب و برداشتم و کمی به لب هام رنگ دادم. رژ گونه هم پدیده خوبی برای رفع رنگ پریدگی صورتم بود. چند ضربه کوتاه به گونه هام زدم . کمی بهتر شد. حداقل در نگاه اول، داغون و خسته به نظر نمی رسیدم .
نگاه آخر و به تصویرم در آینه ی آسانسور انداختم و بیرون اومدم . در و باز کردم و داخل شدم. زن عمو به پشتی تکیه داده بودم و مشغول بافتن بود. با دیدنم لبخند ی زد و در سلام دادن پیش قدم شد . به سمتش رفتم و صورت مهربونش رو بوسیدم و همزمان گفتم: -تنهایی چرا قربونت برم؟ گلاره و شهاب کجان؟ بافتنی توی دستش و کنار گذاشت و دستی به مچ های دردناکش کشید و در حالی که صورت اش از درد ت ی هم رفته بود جواب داد: – نیم ساعتی هست که رفتن بلیط بگیرن .
– بلیط چی؟- قطار، بیشتر نمی تونم بمونم مادر. دل و دینم پیش عموته، کنارش باشم دلم آروم تره. نزدیک عیدم هست دیرتر بخوام برگردم بلیط گیرم نمیاد. گلاره گفت که تو هم می خوای برگردی، چرا؟ خدای نکرده مشکلی داری اینجا؟ مبهوت به صورت زن عمو چشم دوختم. گلاره تصمیم خودش و گرفته بود! و عملا می خواست منو توی
عمل انجام شده قرار بده. بی هدف از کنار زن عمو بلند شدم. دستی به پیشانی دردناکم کشیدم و راهی آشپزخونه شدم. -حنا؟ بیا اینجا ببینم. میگم مشکلی پیش اومده…