دانلود رمان دلبر مظلوم از ریحانه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از کتاب خونه زدم بیرون و منتظر تاکسی موندم. تو این گرما حالا یه دونه تاکسی گیر نمیاد من سوارش بشم از این هوای جهنمی خودمو خلاص کنم. چند دقیقه ای معطل شدم تا بالاخره تاکسی اومد. آدرس خونه رو بهش دادم و چشمامو بستم…
چند لحظه بهشون نگاه کرد و از اتاق بیرون رفت. قطعا اگه اهورا ماجرای کافه رو میفهمید حسابی غوغا به پا میکرد. گوشیشو درآورد بهش زنگ بزنه قبل از اینکه خودش بفهمه، ماجرا رو توضیح بده. صدای پر جذبه مردی به جای صدای اهورا اومد. متعجب گوشی رو از خودش دور کرد و به صفحش نگاه کرد ببینه شماره اشتباهه یا نه. شماره همون بود اما شخص پشت گوشی نه! با شک دوباره گوشی رو کنار گوشش گذاشت…
-شما؟ صدای سرد مرد رو دوباره شنید… -شما زنگ زدی به گوشی پسر من. چند لحظه حرفش رو حلاجی کرد تا فهمید اندریمانه. هوفی کشید و بی حوصله جواب داد… -گوشیو بده به اهورا. _خوابه فعلا ،بعدا زنگ بزن. می خواست قطع کنه که با حرف بعدی دست هاش مشت شد… -در ضمن… فرزاد رو می خوام ببینم تو همین دو سه روز. -فرزاد نمیخواد تو رو ببینه.
-بسه دشمنی بچه جون، ما حرف زدیم قبلا، خودت هم میدونی چقدر دلش برای عموش تنگ شده. پوزخندی به واژه عمو زد… -اولا، من بچه نیستم پس درست حرف بزن. دوما، تا من نخوام تو نمیتوانی داداشمو ببینی. سوما،شب میخوایم با بچه ها بریم بیرون بی زحمت اهورا رو زودتر بیدار کن. خداحافظ. گوشی رو با آرامش قطع کرد و چند بار به کف دستش کوبید. با اینکه قبلا سوتفاهم ها رفع شده بود…